شیوا : بوی چی میده ؟ بوی " گل گال گزون " ؟!! ( گل گاو زبون )
گفتم
: بهش میگن " گاوزبون " چون برگاش شبیه زبون گاوه . گفت
: تو از کجا میدونی ؟ شاید الکی بگی !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : بابا ! بابا ! بابا ! گفتم : بله . گفت : اینقدر حرف می زنین یادم رفت . یه چیز مهم میخواستم به همتون بگم !!!
+ از روی صندلی افتاد و گونه اش قرمز و دردناک شد . شیوا : بابا ! کرم لپی داری بزنم به لپم ؟!!
لپش درد می کرد . گفت
: خدا رو شکر که الان نمی تونم هیچی بخورم - وقت غذا نیست !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
موقع راه رفتن مواظب نیست و هی به در و دیوار می خوره . پاچه شلوارشو بالا زد و گفت
: نگاه ! اینجام اینجام اینجام اینجام اینجام . همه جام ضربه خورده . -
شما (
ویرایش |
حذف)
2 نظر دیگر ...
موقع خواب گفت
: نمی تونم بخوابم به خاطر لپم . همش تقصیر صندلی توئه !!! ( آی ) لپم . لپم . لپم از دست رفت . لپم !!! -
خاطرات دکتر بالتازار
نظر
+ عصر داغ تابستونی باهم رفتیم تا سرکوچه . شیوا : چقدر گرمه ... هوا چقدر گرمه ... یه کم سرده !!!
+ یه سری عدد روی کاغذ نوشت و گفت : بابا ! این شماره ها رو تا یک بشمار ... بگو 6-5-4-3-2-1 !!!
+ رفته بودیم مهمونی . مسواکها رو نبرده بودن . گفتم : مسواک کجاست ؟؟؟ شیوا : بابا ! من خونه ( خودمون ) بودم مسواک نمی زدم . گفتم : چرا ؟؟؟ گفت : آخه خمیردندون بی مزه است !!!
+ شیوا : من عادت کردم شب بیدار باشم روز بخوابم . بابا ! علتش چیه من شبا می خوابم روز بیدار میشم می بینم چشام باز نمیشه ؟
نوشته شده در دوشنبه 94/3/25ساعت 10:39 صبح  توسط شیوای بابا
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ