شیوا : چرا پلنگ صورتی ریزه ؟ مادرش گفت : لاغره ؟ شیوا : آره . مادر : برای اینکه غذا کم می خوره . شیوا : اصلا غذا نمی خوره . پارسال من دیدم ( فقط ) یه دونه - یه دونه کیک خورد !!!
+ شیوا : به به . بوی عرق آخ جون . بازم فصل عرق شد . من فصل عرقو دوست دارم !!! بعضی موقع بوی عرقت می پیچه توی دماغم !!!
شیوا
: گرمه . این " فن " نیست که . تو الکی گفتی . مادرش گفت
: این پنکه است . ( کولر که نیست ) شیوا
: این پنکه نیست . " فن " هم نیست !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ به خونه شمالمون دزد زده بود . شیوا : مامان ! دزدای شمال قمو بلد نیستن ؟ مادر : نه . دزدای قم و شمال جدان . شیوا : دزدای قم چه رنگین ؟!! مادر : مگه دزدای شمال چه رنگین ؟؟؟ شیوا : سبز !!! مادر : قم چی ؟ شیوا : سیاه !!!
+ شیوا : بریم قایم موشک بازی کنیم . گفتم : جایی نداریم قایم بشیم . گفت : خوب من یه جایی برای خودت و تو پیدا می کنم !!!
+ دختر بزرگم به شیوا گفت : وقتی خواستیم بریم هیات اون لباسو بپوش . شیوا : هر چی مامان گفت . مامانا باید نظر بدن بچه ها نباید نظر بدن !!! تو هم رفتی خونه خودت هر چی بابات گفت ... هر کسی بابایی داره !!!
بهانه جویی های شیوا : خانم چای و عسل برای شیوا آماده کرد . شیوا
: روش آشغاله . خانم
: آشغال نیست . مومه . میکروباتو می کشه . شیوا
: من میکروب ندارم ... چقدر بی مزه است ... داغه ... داغه !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا شلوار و پیراهن منو برداشت و رفت پشت در و گفت : من میخوام یه لباس بپوشم که کسی منو نشناسه ... کسی اینجا نیاد !!!
کارت هدیه بانکی که براش گرفته بودم تموم شد . شیوا
: باید یه کارت دیگه برا من بخری 1000 تا پول داشته باشه !! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: من عاشق همه شوکلات کاکائوهام !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
رفتم لباسمو بپوشم برم بیرون . شیوا
: قرار نبود من بابا باشم تو شیوا ؟؟؟ گفتم
: جورابم کو ؟ به من جوراب بدین . شیوا
: ما به تو جوراب نمیدیم . چون دوست نداریم تو نماز بخونی !!! ( بری مسجد ) -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا موهای ساق پامو دید و گفت : ریشاتو بکن . ریشاتو بکن !!! ( ببین ) پای من سفیده . دستاش مو زیاد نداره - گردنش هم نداره . خانمم پرسید : اگه گردنش مو زیاد داشت چیکار می کرد ؟ شیوا : نمی تونست صحبت کنه !!!
شیوا رفت سلمونی و موهاشو کوتاه کرد . شیوا
: من شبیه بابا شدم ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : من با عروسکم صد تا چایی خوردم شکمم درد اومد - ترکید . شکم زرافه کوچولو درد اومد - ترکید !!! بابا ! آبو تو سماور ریختم بعد می ریختم تو اون لیوانه که کوچولوئه - می خورد . می دادم تو دهنش . گفتم : اون کاسه است نه لیوان . شیوا : چرا من لیوان ندارم تو کاسه باید چایی بخورم ؟؟؟
شیوا : برم همه چایی ها رو تموم کنم . دوست داشتم همه رو بخورم . هر کی میخواد مهمونی بیاد بیاد - بعدا نگه که من میخوام برم خونه شیوا !!!