از کوه می اومدیم پایین . رسیدیم به یه بوته گون . شیوا : تیغ به من نخوره !!! گفتم : مواظب باش تو به تیغ نخوری . اون که سر جاش نشسته .
یه مارمولک دیدیم . شیوا داد زد
: مارمولک . مارمولک . دلتون بسوزه ما مارمولک دیدیم !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
دست شیوا رو گرفتم و کمی تند پایین می اومدیم . شیوا
: چرا اینجوریه ؟ همه آدما لیز می خورن تو لیز نمی خوری ؟ من لیز می خورم تو لیز نمی خوری ؟ -
شما (
ویرایش |
حذف)
2 تا پروانه دیدیم . گفت
: چقدر خوشگلن . دستشو به سمت پروانه دراز کزد و گفت
: بیا رو دستم بشین !!! پروانه پرید . شیوا
: ای بابا . می ترسه .بعد داد زد
: بیا فاطمه . چه پروانه خوشگلی . -
شما (
ویرایش |
حذف)
همراهان ما به ما رسیدن . شیوا
: کاشکی ما عقب می زدیم ( منظورش : جلو می زدیم ) اینا عقب می افتادن !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
بعد از کلی پیاده روی خسته شد و نق نق می کرد و می گفت
: کی میریم خونه ؟ از حرص گل ها رو لگدمال می کرد . شیوا :
من همه گل ها رو خراب می کنم . گفتم
: نه . چرا ؟ گفت
: دوست دارم !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ به شیوا گفتم : بیا نماز بخون ( نماز اول وقت ) . با اسباب بازی پلاستیکیش داشت بازی می کرد . گفت : دارم غذا درست می کنتم . گفتم : الان وقت غذاست یا نماز ؟؟؟ گفت : وقت غذا !
نماز رو خوندم و دراز کشیدم . گفتم
: تنم چرا سست شده ؟ گفت
: مگه سوسیس کالباسه ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا داشت وسایلشو مرتب می کرد . یه پاکت نامه پیدا کرد . شیوا
: بابا ! توی چیزام یه پاکت نامه بود برای بزرگتراست من نمیخوام . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا سر سفره لواشک آورده بود و می خواست بخوره . بهش گفتن :
با ماست نمی سازه . نخور . چند دقیقه ای گذشت . شیوا
: جذب شد ؟ غذا جذب شد لواشک بخورم ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
خداحفظشون کنه....بچه ها خییییلی شیرینن -
همرنگ دریا