سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از کوه می اومدیم پایین . رسیدیم به یه بوته گون . شیوا : تیغ به من نخوره !!! گفتم : مواظب باش تو به تیغ نخوری . اون که سر جاش نشسته .
^ 94/2/21 - تغییر : [نت بانو] 94/2/21
- نوسازی - نظر
یه مارمولک دیدیم . شیوا داد زد : مارمولک . مارمولک . دلتون بسوزه ما مارمولک دیدیم !!! - شما (ویرایش | حذف)

دست شیوا رو گرفتم و کمی تند پایین می اومدیم . شیوا : چرا اینجوریه ؟ همه آدما لیز می خورن تو لیز نمی خوری ؟ من لیز می خورم تو لیز نمی خوری ؟ - شما (ویرایش | حذف)

2 تا پروانه دیدیم . گفت : چقدر خوشگلن . دستشو به سمت پروانه دراز کزد و گفت : بیا رو دستم بشین !!! پروانه پرید . شیوا : ای بابا . می ترسه .بعد داد زد : بیا فاطمه . چه پروانه خوشگلی . - شما (ویرایش | حذف)

همراهان ما به ما رسیدن . شیوا : کاشکی ما عقب می زدیم ( منظورش : جلو می زدیم ) اینا عقب می افتادن !!! - شما (ویرایش | حذف)

بعد از کلی پیاده روی خسته شد و نق نق می کرد و می گفت : کی میریم خونه ؟ از حرص گل ها رو لگدمال می کرد . شیوا : من همه گل ها رو خراب می کنم . گفتم : نه . چرا ؟ گفت : دوست دارم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ به شیوا گفتم : بیا نماز بخون ( نماز اول وقت ) . با اسباب بازی پلاستیکیش داشت بازی می کرد . گفت : دارم غذا درست می کنتم . گفتم : الان وقت غذاست یا نماز ؟؟؟ گفت : وقت غذا !

^ 94/2/20 - تغییر : [امید هستم!] 94/2/21
- نوسازی - نظر
نماز رو خوندم و دراز کشیدم . گفتم : تنم چرا سست شده ؟ گفت : مگه سوسیس کالباسه ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

غذا ی روح ... - * گل نرگس *

شیوا داشت وسایلشو مرتب می کرد . یه پاکت نامه پیدا کرد . شیوا : بابا ! توی چیزام یه پاکت نامه بود برای بزرگتراست من نمیخوام . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا سر سفره لواشک آورده بود و می خواست بخوره . بهش گفتن : با ماست نمی سازه . نخور . چند دقیقه ای گذشت . شیوا : جذب شد ؟ غذا جذب شد لواشک بخورم ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

خداحفظشون کنه....بچه ها خییییلی شیرینن - همرنگ دریا

نوشته شده در  چهارشنبه 94/2/23ساعت  11:56 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]