من و شیوا رفتیم باغ . شیوا : چه گلهای قشنگی . یه گل بنفش چید . کمی جلوتر زنبوری رو دید و ایستاد . شیوا : زنبور . زنبور داره گل رو نیش می زنه . گفتم : داره شیره شو می خوره . برا همین نباید بچینیم چون غذای زنبوراست . شیوا : مگه گرسنه ان ؟
شیوا
: بابا ! شاپرک . بیا برام شاپرک بچین !!! گفتم
: قاصدک نه شاپرک . -
شما (
ویرایش |
حذف)
بعد یه مورچه درشت دید و گفت
: بابا ! این زنبور زشته رو کنار بزن . -
شما (
ویرایش |
حذف)
داشتیم بر می گشتیم . شیوا یه مورچه درشت دید و اونو چند بار زیر پاش قرار داد و گفت
: هر چی پا می زتم خراص نمیشه این مگس !!! ... مگه مورچه نیست ؟ مورچه ( مورچه خونگی شهری ) رو یه دست می زدم خراص می شد !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر