میلاد امام جواد یه سفره کوچیک انداختیم و شیرینی و آجیل و ... آخرش هم به همه یه 10 تومنی عیدی دادم . شیوا تا پولش رو گرفت گفت : آخ جون با این پول می تونم برای روز پدر برای بابا یه چیزی بخرم . آخ جون آخ جون . مامان ! این پولا رو نگه دار برای بابا پیرن بخریم با گل دسته . وقتی پولمون زیاد شد برای داداشی ( دامادم ) جوراب بخریم با گل دسته !!!
+ بعد از ظهر بود . ما هم تو زیر زمین زندگی می کردیم . خانمم گفت : چرا همه لامپ ها رو خاموش کردین و تو تاریکی هستین ؟ شیوا : چشمم درد می کنه . از نور آفتاب استفاده کنیم . شب از لامپا استفاده کنیم . میخوام برم طرف آفتاب چشمم نور بخوره . رفت و به نور خورشید نگاه انداخت و گفت : اه . چشمم نمی تونه نور بخوره !!!
واقعا این نورهای مصنوعی برای چشم ما ضرر داره . کاش زندگی هامون و سبک زندگیمون اینقدر عوض نمی شد . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا آخر شب به مادرش گفت : مامان ! نماز صبح ( یعنی صبح زود ) صبونه به من بده . من عاشق صبونه ام . نون و پنیر و پسته ... " نون و پنیر و چایی مزه داره تو دهن !!! " " نون و پنیر و گردو مزه داره توی دهن " !!! اولی بهتر بود !!!
کفشم مدت زیادی بود واکس نخورده بود . شیوا
: دارم میرم کفش بابا رو واکسن بزنم !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ فاطمه داشت می گفت : اللهم صل علی فاطمه و ابیها ... منم شروع کردم به این صلوات . شیوا : اه . ادای فاطمه رو در نیار !!!
شب موقع خواب داشتم
" چهارقل " رو می خوندم . رسیدم به سوره ناس که شیوا داشت حفظ می کرد . شیوا
: قران منو نخون ... قران منو نخون !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ حرف دوست داشتن شد و اینکه خانمم شیوا رو بیشتر دوست داره یا دختر بزرگمو . خانم رو به دوست شیوا : تو داداشتو بیشتر دوست داری یا خواهرتو ؟ دوست شیوا : همه شونو ... به تو چه اصلا ؟!!
نوشته شده در سه شنبه 94/2/15ساعت 12:8 عصر  توسط شیوای بابا
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ