خانمم پرسید : حرم حضرت معصومه تا صبح بازه ؟؟؟
گفتم : شاید شب های میلاد باز باشه .
شیوا : حضرت معصومه تا صبح میخوابه . بعد امام حسین میگه " پاشو دیگه چقدر می خوابی ؟ الان مهمونا میان .
شیوا و مادرش و پدرش میان . پاشو یه آبی بخور الان مهمونا میان " !!!
شیوا : آجی حرف بد میزنه خدا میندازه اونو تو قابلمه !!!
شیوا : میدونستی شیر آدمو مقوی می کنه ؟!! استخون آدمو پوک نمی کنه ؟ پنیر استخون آدمو پوک نمی کنه ؟
گفتم : بیا صبحانه بخور .
گفت : من حوصله صبونه ندارم . حوصله ی قیمه دارم !!!
رفتیم روستای نویس .
شیوا توی باغ زمین خورد و زانوش زخم شد .
گفتم : کی تو رو انداخت ؟
گفت : خودم بدو بدو کردم انداخنه شدم !!!
پسر همسایه هم که یه سال کوچکتره گفت : منم یواش تر رفتم انداخته نشدم !!!
ساعت 10:30 صبح بود .
شیوا تازه بلند شده بود .
شیوا : مامان ! چرا آفتاب نیامد ؟ چرا آفتاب کم اومد ؟!!
مادرش گفت : چون یه ماشین اومده جلوی پنجره های خونه ( زیرزمین ) پارک کرده .
شیوا از سوپریه که اومد گفت : بابا ! " محسن " ( صاحب سوپر ) گفت من پول ندارم برا منم بستنی بخر .
گفتم : خریدی ؟؟؟
گفت : نه . از مغازه ی خودش بخره . مگه من مامانشم براش بخرم ؟!!
شیوا : بابا ! کنترلو گم کردم ( جا دادم ) .
گفتم : چرا ؟
گفت : آخه نمیخوام تو خاموش کنی . میخوام ببینم .
آخر شب بود .
شیوا برای خواب غر می زد .
گفتم : بخواب ( روی فرش ) .
گفت : نه . اینجا سرم کثیف میشه . سرم شوره های مویی می گیره !!!
سفره ی کوچیکی انداختیم برای مبعث .
چند تا کلوچه و پفیلا و ... .
شیوا : جشن کی شروع میشه . بریم بخوریم دیگه جشنو !!! ( خوراکی ها رو )
استخون بالای چشم شیوا ورم کرده بود .
شیوا : داشتم می دویدم حواسم نبود اینجام خورد به یه نیله !!! ( میله )
شیوا بادوم داد به خواهرش و گفت : بپوس . چرا نپوستی ؟!!
ایلاس = گیلاس ...
نقر = نقل
خانمم به شیوا گفت : خودتو برهنه نکن . شیطون بهت نگاه می کنه .
شیوا : میگه آفرین که کار بدی کردی ؟!!
شیوا اومد کنار مادرش که داشت کتاب دعا می خوند
و گفت : دعا نخون . بعدا شیطان میاد میگه " آفرین که دعا نخوندی " !!! آخه هیشکی با من بازی نمی کنه .