سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا گوشه کتاب نقاشیش یه خط خطی کرد و گفت : مامان ! نوشتم " شیوا تقوی 9 ساله - مامانش براش این کتابو خریده " !!! ( 4.5 ساله است ) گفتم : نوشتی 9 ساله ؟؟؟ گفت : آره . نگاه کن . 
^ 4:7 عصر - آخرین تغییر : [‍*محب] 8:25 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : مامان ! بیا اینجا بهت یاد بدم موهاشو ( موهای عروسکو ) چه جوری بافیدم . مامان ! موهاشو بافیدم خیلی قشنگ شد . من میخوام یه جور دیگه موهاشو ببافم . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : مامان ! توت فرنگی رو بریز رو شیر انقدر خوشمزه میشه . مادر : تو خوردی ؟؟؟ شیوا : نه . بخورم ببینم خوشمزه است !!! شاید خوشمزه باشه . - شما (ویرایش | حذف)

خانم : دارم بالا میارم . چقدر گرمه اینجا . شیوا : چی رو داری بالا میاری ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : کاشتی ما سوسک و مارمولک نداشتیم . من چقدر ترسوام . میدونی چرا اسم من ترسوئه ؟ گفتم : چرا ؟ گفت : چون از همه چیز می ترسم . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا مداحی می کرد . بعد اعلام کرد : فردا روضه است . صبحونه بخورین تا ساعت 1 شروع میشه !!! یه فردای دیگه روضه است . یه فردای دیگه روضه است . هی روضه است !!! - شما (ویرایش | حذف)

از روی 5 کشو می پرید رو پتوها . شیوا : کاشتی من همیشه می تونستم پرواز کنم . بابا ! دیدی من چه جوری از اون بالا پرواز کردم !!! ( پریدم )کاشتی همیشه پرواز می کردم . یه عالمه پرواز می کردم . وقتی پرواز می کردم بالامو در می آوردم . فاطمه گفت : شیوا ! نپر . بزرگ بشی بچه دار نمیشی . شیوا : من ازدواج نمی کنم !!!   - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : مامان ! تو یه بارم با من بازی نکردی . مادر : تو چقدر کوچولویی ؟ کی دنیا اومدی ؟ دیروز ؟؟؟ شیوا : آذر ( ماه آذر ) . تو یادت میره من کی دنیا اومدم ؟!!  
^ 4:29 عصر - آخرین تغییر : [فائزه.] 8:16 عصر
- نوسازی - نظر
من هیچوخ هیییییییییییچی از این نوشته هاتون نفمیدم   - 2-دختر بهار

خوب بپرس . - شما (ویرایش | حذف)

دکتر دخترتون بزرگ نشد؟الان چند سالشه؟ - sorbi girl

قرار نیست هر روز به اندازه 1 سال بزرگ بشه که . 4.5 سالشه . - شما (ویرایش | حذف)

  چی بپرسم؟ - 2-دختر بهار

آخه پریسال هم خیلی ازش مینوشتین.خیلی دوس دارم ببینمش - sorbi girl

( چی بپرسم؟ - 2-دختر بهار ) هر چی که نامفهومه . - شما (ویرایش | حذف)

نه نه کلآ نمیفهمم چون از اولش نخوندماااااااا.... اصن ولش کنین ههه بیخیال - 2-دختر بهار

الان 2 ساله که دارم مطالب شیوا رو می نویسم . اونا رو تو وبلاگ " شیوا بالتازار " جمع کردم . مراجعه کنید اونجا - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ داشت نقاشی می کرد . چشمشش آب افتاد . گفت : چشمم داره ضعیف می بینه . بلند شد و 2 تا لامپ مهتابی رو خاموش کرد . مادرش گفت : چرا خاموش کردی ؟ گفت : چشمم درد گرفت . اون روشن باشه نمی تونم ببینم !!! ( مادرش گفت : برعکسه . به جای اینکه نور رو زیاد کنه کم می کنه . )

^ دیروز 11:44 صبح - آخرین تغییر : [مریلا] 2:40 عصر
- نوسازی - نظر
یکی از اسباب بازی هاشو مثل میکروفون دست گرفت و می خوند : اصن تو شیطانی . اصن تو شیطانی . این روضه است . گفتم : مگه تو شیطانو دوست داری که براش روضه می خونی ؟؟؟ گفت : نه . این روضه ی خدائه که میگه " شیطان بی ادبه " !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : همه گوش کنین . بچه ها باید لپ تاب براشون زیاد ضرر داره . گوشی براشون زیاد ضرر داره . همه چیزای برقی رو ببینن براشون ضرر داره . هم کامپیوتر ضرر داره . هم تلزون ضرر داره ... - شما (ویرایش | حذف)

 

 

قوری و کتری وسط اتاق بود . پاش خورد به کتری . گفت : آخ . استخونم به چایی خورد مامان . چایی بزرگه !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

سر سفره شام گفتم : بیا پنیر بخور .گفت : فردا می خورم . گفتم : اون موقع هم گفتی " فردا " ( و زیرش زدی ) . گفت : فردا - یه روز دیگه !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

اومد بغلم و گفت : مثلا من سوسک بچه بودم تو سوسک مامان !!!

نوشته شده در  جمعه 93/2/26ساعت  9:56 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]