شیوا گوشه کتاب نقاشیش یه خط خطی کرد و گفت : مامان ! نوشتم " شیوا تقوی 9 ساله - مامانش براش این کتابو خریده " !!! ( 4.5 ساله است ) گفتم : نوشتی 9 ساله ؟؟؟ گفت : آره . نگاه کن .
شیوا
: مامان ! بیا اینجا بهت یاد بدم موهاشو ( موهای عروسکو ) چه جوری بافیدم . مامان ! موهاشو بافیدم خیلی قشنگ شد . من میخوام یه جور دیگه موهاشو ببافم . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: مامان ! توت فرنگی رو بریز رو شیر انقدر خوشمزه میشه . مادر
: تو خوردی ؟؟؟ شیوا
: نه . بخورم ببینم خوشمزه است !!! شاید خوشمزه باشه . -
شما (
ویرایش |
حذف)
خانم
: دارم بالا میارم . چقدر گرمه اینجا . شیوا
: چی رو داری بالا میاری ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: کاشتی ما سوسک و مارمولک نداشتیم . من چقدر ترسوام . میدونی چرا اسم من ترسوئه ؟ گفتم
: چرا ؟ گفت
: چون از همه چیز می ترسم . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا مداحی می کرد . بعد اعلام کرد
: فردا روضه است . صبحونه بخورین تا ساعت 1 شروع میشه !!! یه فردای دیگه روضه است . یه فردای دیگه روضه است . هی روضه است !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
از روی 5 کشو می پرید رو پتوها . شیوا
: کاشتی من همیشه می تونستم پرواز کنم . بابا ! دیدی من چه جوری از اون بالا پرواز کردم !!! ( پریدم )
کاشتی همیشه پرواز می کردم . یه عالمه پرواز می کردم . وقتی پرواز می کردم بالامو در می آوردم . فاطمه گفت
: شیوا ! نپر . بزرگ بشی بچه دار نمیشی . شیوا
: من ازدواج نمی کنم !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : مامان ! تو یه بارم با من بازی نکردی . مادر : تو چقدر کوچولویی ؟ کی دنیا اومدی ؟ دیروز ؟؟؟ شیوا : آذر ( ماه آذر ) . تو یادت میره من کی دنیا اومدم ؟!!
من هیچوخ هیییییییییییچی از این نوشته هاتون نفمیدم -
2-دختر بهار
دکتر دخترتون بزرگ نشد؟الان چند سالشه؟ -
sorbi girl
قرار نیست هر روز به اندازه 1 سال بزرگ بشه که . 4.5 سالشه . -
شما (
ویرایش |
حذف)
آخه پریسال هم خیلی ازش مینوشتین.خیلی دوس دارم ببینمش -
sorbi girl
( چی بپرسم؟ - 2-دختر بهار ) هر چی که نامفهومه . -
شما (
ویرایش |
حذف)
نه نه کلآ نمیفهمم چون از اولش نخوندماااااااا.... اصن ولش کنین ههه بیخیال -
2-دختر بهار
الان 2 ساله که دارم مطالب شیوا رو می نویسم . اونا رو تو وبلاگ
" شیوا بالتازار " جمع کردم . مراجعه کنید اونجا -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ داشت نقاشی می کرد . چشمشش آب افتاد . گفت : چشمم داره ضعیف می بینه . بلند شد و 2 تا لامپ مهتابی رو خاموش کرد . مادرش گفت : چرا خاموش کردی ؟ گفت : چشمم درد گرفت . اون روشن باشه نمی تونم ببینم !!! ( مادرش گفت : برعکسه . به جای اینکه نور رو زیاد کنه کم می کنه . )
یکی از اسباب بازی هاشو مثل میکروفون دست گرفت و می خوند
: اصن تو شیطانی . اصن تو شیطانی . این روضه است . گفتم
: مگه تو شیطانو دوست داری که براش روضه می خونی ؟؟؟ گفت
: نه . این روضه ی خدائه که میگه " شیطان بی ادبه " !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: همه گوش کنین . بچه ها باید لپ تاب براشون زیاد ضرر داره . گوشی براشون زیاد ضرر داره . همه چیزای برقی رو ببینن براشون ضرر داره . هم کامپیوتر ضرر داره . هم تلزون ضرر داره ... -
شما (
ویرایش |
حذف)
قوری و کتری وسط اتاق بود . پاش خورد به کتری . گفت
: آخ . استخونم به چایی خورد مامان . چایی بزرگه !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
سر سفره شام گفتم
: بیا پنیر بخور .گفت
: فردا می خورم . گفتم
: اون موقع هم گفتی " فردا " ( و زیرش زدی ) . گفت
: فردا - یه روز دیگه !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
اومد بغلم و گفت : مثلا من سوسک بچه بودم تو سوسک مامان !!!