سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داشتم براش قصه می گفتم : من کوچیک بودم پدرم ...
  شیوا : پدرت کو ؟؟؟
گفتم : پدرم مرد .
گفت : عکس پدرتو چرا به من نشون نمیدی ؟
  گفتم : عکسشو ندارم .
 گفت : کی داره ؟ همسایه ها دارن ؟!!

 

شیوا : نمی دونی من چرا اینقدر باهوشم . چونکه من خیلی کنتور ( کندر ) خوردم !!!


2 تا عطسه کرد و گفت : من 2 تا سرما خوردم . یکی آن موقع یکی الان !!!

شیوا یه چیزی سر سفره گفت .
دختر عموش گفت : این فسقلی داره میگه .
شیوا : خودت فسقلی میگی !!!


شیوا داشت تلویزیون نگاه می کرد .
مادربزرگش سرش رو بالش بود و دراز کشیده بود .
شیوا بهش دست زد و گفت : تلویزیونو نگاه کن .
مادربزرگ : کی منو زده ؟؟؟
شیوا : هیچکی . نه نمی دونم کیه .
3-2 بار تکرار شد .
مادربزرگ : اه . مگه من چیکار کردم منو می زنن ؟
  شیوا : هیچکی تو رو نمی زنه .
 مادربزرگ : پس کی می زنه ؟ شیطان ؟؟؟
شیوا : من بودم . شیطان به من گفت !!!

سلام جالب بود - کافر به طاغوت
سلام - شما (ویرایش | حذف)

 

 شیوا : بابا ! یه چیز بگم ؟ چرا خدا همه چیز به ما داده ؟ چرا خورشید شب میشه ؟ چرا باید شب بشه ؟!!

 

چند ساعت بعد :

شیوا : چرا کلیه آدم سنگ میشه ؟ چرا باید کلیه آدم سنگ بشه دستشویی نکنن ؟

        من قبلنا-نمی دونم تو بودی یا نبودی- نمی دونستم کلیه سنگ میشه یه شب می گفتم " من دستشویی نمیرم " !!!

 

شیوا : بابا ! خورشید چه جوری میره ؟
گفتم : تو چرا هر وقت دستشویی میری یاد خورشید می افتی ؟؟؟
گفت : نمی افتم .

 

یه شب مونده بود تا مادرش از کربلا بیاد .
طاقت شیوا تموم شده بود .
گفت : مامان شون روز بیان - شب نیان . من جایزه هامو ( سوغاتی ) میخوام .
گفتم : تو بیشتر دوست داری جایزه هاتو ببینی یا مامان ؟
گفت : بیشتر جایزه هامو با مامان - دوتایی شونو میخوام ببینم !!!

 

گفتم : مامن بزرگ سرما نخوره . بهش پتو بدین .
شیوا : من مواظبم سرما نخوره !!!

 

گفتم : پتو بکش رو خودت .
شیوا : من حوصله پتو ندارم . من یخی - من یخ دوست دارم . داغ دوست ندارم !!!

نوشته شده در  سه شنبه 93/2/23ساعت  11:29 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]