شیوا یه خط خطی برا مادرش کشید و گفت : اینو برای تو کشیدم . برای روز مادر .
بعد به من گفت : برا تو هم یه روزی می کشم . وقتی روز بابا بود برای تو می کشم .
دلم برات سوخت تو نقاشی نداری !!!
شب بود . خوابم نمی برد .
گفتم : اینقدر ذکر میگم تا خوابم ببره .
شیوا هم گفت : ذکر ذکر ذکر ذکر !!!
شب قبل می گفت : صبح میرم خونه زینب ( دختر همسایه ) .
صبح که پا شد گفت : صبونه بخورم برم خونه زینب .
گفتم : چیه ؟ خواب زینب دیدی ؟
گفت : نه . خواب بابابزرگ دیدم .
گفتم : چی گفت ؟
گفت : منو - ما رو برد خونه شون . بعد تو سلام کردی . بعد مامان منو و مامان اون بچه های بابابزرگ ... اصلا من خواب بابابزرگ ندیدم !!!
شیوا : تو چقدر آشغال جمع می کنی ؟
مادرش گفت : اگه من نکنم کی جمع کنه ؟
شیوا : شهرداری .
خانم : من میذارم بیرون شهرداری می بره .
شیوا : می بره برای بچه شون ؟!!
مادر : نه .
شیوا : میذاره بیرون ؟
شیوا : بابا ! من 2 تا لیوان دهنی کردم یکی دیگه دهنی کنم میشه 3 تا !!!
خانم : شیوا ! بیا چای و عسل برات درست کردم .
شیوا : من بدم میاد .
مادر : عسل مثل قنده . تو قند دوست داری ؟ عسل میکروبا رو می کشه .
شیوا اومد و خورد و گفت : مردن ؟
خانم : کی ؟
شیوا : میکروبا .
خانم : آره . صداشونو نمی شنوی ؟
شیوا : مردن ؟
خانم : آره .
شیوا : 2 تا موندن ؟!!
شیوا و دختر عموش دعوا افتادن .
دختر عمو اومد و شکایت کرد .
شیوا : اول تقصیر اون بود بعد تقصیر منه !!!
شیوا گلوش درد می کرد .
شیوا : بابا ! گفتی چیزای آبکی می تونم بخورم ؟ آب قند می تونم بخورم ؟
گفتم : آره . آب قند آبکیه دیگه .
گفت : آب چی ؟ آب خالی - آب سفید . نگاه کن به این میگم آب سفید !!!
سوپ چی ؟
رفتم سوپ درست کنم .
شیوا هی می گفت : زود باش دیگه . زود باش .
گفتم : چیه ؟ مگه یه دقیقه ای درست میشه ؟؟؟
گفت :آره .
گیره موهاشو آورد و به مادرش گفت : بیا برا من بپوش !!!
شیوا : بیا برات گیره مو بزنم .
گفتم : مردا که گیره مو نمی زنن .
گفت : گیره موی مردونه !!!
شیوا : خدا نارت ( ناراحت ) شد که من عسلش - غذاشو نخوردم ؟!!
خدا نارته که من لاغرم ؟!!
اینگلیاس = انگلیسی .
خدا حفظش کنه چقدر شیرینه ماشاءالله .