شیوا : بیا با هم بازی کنم . گفتم : برو با مامان بزرگ بازی کن . گفت : میخوام با تو بازی کنم . آخه همش سر کالی با من باژی نمی کنی . یه بار اومدیم بازی کنم تو نمیذاری !!!
شیوا
: مامان ! بخوابین . مادر
: چشم . شیوا
: نگو چشم . حالم بد میشه . بگو خوایش می کنم !!! ( خواهش می کنم ) -
شما (
ویرایش |
حذف)
شب رفتیم خونه برادرم . چن تا خیابون بالاتر . تو همین قم . شب موندیم . شیوا موقع خواب گفت
: بخوابین دیگه . مگه ( فردا ) نمیخوایم بریم قم !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
موقع خواب بود . خانمم گفت
: اگه آیه الکرسی بخونم شیطون میره . شیوا
: شیطون منم میره ؟؟؟ من بلد نیستم بخونم . خانم
اشکال نداره من برات می خونم.شیوا
: شیطون هنوز هست ؟ خانم
: وا . من که هنوز نخوندم . شیوا
: رفت ؟؟؟ بعد با بامزگی گفت
: آمد ؟؟؟ -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا به داروخونه زنگ زد و گفت
: بابا ! کی میای خونه ؟ گفتم
: چند دقیقه بعد . گفت
: چند دقیقه نعنی چی ؟ -
شما (
ویرایش |
حذف)
خانمم به شیوا گفت
: اینو نخور . اگه بخوری مسموم میشی . شیوا
: مسمون نعنی چی ؟ -
شما (
ویرایش |
حذف)
تو کوچه یه گربه ی ببری زیبا دیدیم . شیوا
: مامان ! برا من گربه ناز می خری - باحال ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: مگه اون خانومه نگفت روزی چن ساعت با بچه هاتون بازی کنین ؟ امروز با من بازی نکردی . مادرش او را در آغوش کشید و گفت
: ای خدا . تو حرفای ما رو می شنوی ؟؟ خوب چند ساعت باید باهات بازی کنم ؟ شیوا
: 3 هاست ( 3 ساعت ) !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ شیوا : شیوا تقوی از شمال . من به خودم گفتم " شیوا تقوی از شمال !!!_________خانمم گفت : علیرضا ( پسر خاله شیوا که 14 سال بزرگتره )یه عروسک کلاه قرمزی داشت وقتی اندازه تو بود . شیوا : مثل من آذر دنیا اومده بود ؟ اونم آذریه ؟!!
شیوا
: میخوام یه عکس از سفره 7 سین بگیرم . 1 2 3 گفت و عکس گرفت !!! بعد گفت
: بابا 7 سین ! یه لحظه به من نگاه کن . بعد ازش عکس گرفت . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا رو به شوهرخاله اش
: تو گفتی فردا برات تاب رو درست می کنم چرا نکردی ؟؟؟ باجناقم گفت
: بارون بود . تو بارون مگه تاب بازی می کنن ؟ شیوا
: کلاه باید گذاشت . خوب برا خودت کلاه می خریدی می زدی درست می کردی !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
دور اتاق چرخید و چرخید تا خسته شد . بعد گفت
: وای . چقدر بازیش دردناکه !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
داستان کوچیکی هام و شیطونی هامو برای شیوا تعریف می کردم . گفت
: خوب شیطون نبودین . کاشکی شیطون نبودین !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا یه پشه درشت 6-5 سانتی تو خونه ی شمالمون دید . گفت
: بیچاره شدیم مامان . مگه نه ؟!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: مامان با لباس تو عنکبوتو ( همون پشه بزرگ ) گرفت . من گریه کردم . گفتم
: چرا گریه کردی ؟ گفت
: دوست ندارم عنکبوت تو لباس تو لونه کنه . بچه بیاره . لباس تو رو کثیف کنه !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا : من 2 تا نماز خوندم . خدا منه دوست داره ؟