هو
داشتم از لزوم مصرف شیر و ماست و پنیر و ... برای بچه ها می گفتم .
دوست شیوا ( 5 ساله ) گفت : من کوچیک بودم شیر مامانم تموم می شد
می رفت مغازه شیر گاو می فروشید آب پز می کرد می داد من می خوردم !!!
________________________________
شیوا : من بدون تاریکی مسواک نمی زنم !!!
گفتم : یعنی چی ؟
گفت : یعنی همین .
گفتم : چرا میگی " من بدون تاریکی ... " ؟
گفت : می ترسم .
________________________________
شیوا : بابا ! تو چرا منو بیشتر از فاطمه دوست داری ؟
گفتم : کی گفت تو رو بیشتر دوست دارم ؟
گفت : چون فاطمه رو دعوا می کنی منو نمی کنی ... منو کم دعوا می کنی . تو باید آجی منو دوست داشته باشی .