از روی مبل می پرید رو پتوها . مادرم گفت : خطر داره . می افتی . شیوا که با ذوق این کارو تکرار می کرد گفت : مواظب میشم . بابا نگاه کن .من مواظب میشم !!!
^ 356 روز و 0 ساعت قبل - آخرین تغییر : [غزل صداقت] 354 روز و 14 ساعت قبل
طیبه♥علی، ||علیرضا خان ||، ... 1 فرد دیگر ... زهرا -شاپرک، غزل صداقت
شب بود و داشتیم می خوابیدیم . شیوا سرش رو بالش من بود . گفتم :تو جان منی ؟ گفت : آره . گفتم :من چی تو ام ؟ گفت : تو عزیزی ... منی ( عزیز منی ) - خاطرات دکتر بالتازار
عکسشو میشه بذارین؟ - ××بلای آسمونی××
از این کارای سخت از من نخواین . من در حد روشن و خاموش کردن کامپیوتر( رایانه بود یا یارانه خدایا !!! ) بلدم - خاطرات دکتر بالتازار
سخت نیست که..عکسش را تو یه سایت آپلود کنین و آدرسش را بذارین اینجا ما میبینیم..از این سایت میتونین این کارو بکنین - ××بلای آسمونی××
بلای اسمونی شماهم حرف جناب دکترو باور کردید؟؟؟ - مائده ی عشق
ظاهرا !!! - خاطرات دکتر بالتازار
پدر ما رو دار آورد این شیوانا اگر ممکنه ازش کلیپ و عکس بزاریم - مرتضی :?:
لا یمکن - خاطرات دکتر بالتازار
یعنی سر کارم گذاشتین؟اگه میتونین خوب چرا نمیذارین؟دوست دارم ببینمش - ××بلای آسمونی××
نه . راست گفتم - خاطرات دکتر بالتازار