سفارش تبلیغ
صبا ویژن

2 تا شکلات دستش بود ( تو هر دست یکی ) . یکی کوچیک و یکی بزرگ . شیوا داشت با اونا بازی می کرد . مثل یه موجود زنده . از قول اونا حرف می زد . دستاشو بلند کرد تا روی کابینت . شکلات کوچیکه  : من میخوام برم اون بالا شکلات بزرگه ( مثلا مامان اون بود ) گفت : نه . بیفتی ؟ و من اتفاقی این لحظه رو شکار کردم .

355 روز و 23 ساعت قبل - آخرین تغییر : [غزل صداقت] 354 روز و 14 ساعت قبل

*یاسمین بانو*، شاه تور، ... 1 فرد دیگر ... کافر به طاغوت، غزل صداقت

اگه گفتین واخاری چیه ؟ - خاطرات دکتر بالتازار

بخاری - .:راشد خدایی:.

آفرین . تو رو تو موسسه ی دارالترجمه ی زبان شیوا استخدام می کنم . به شرطی که زودتر درساتو بخونی و مدرکتو بگیری ! - خاطرات دکتر بالتازار

به صحیح بخاری چی میگه؟! - .:راشد خدایی:.

ثهیه واخاری ( آخه اون خیلی صحیحه . غلط غلوط نداره !!! ) - خاطرات دکتر بالتازار

 وقت نمازه...التماس دعا - .:راشد خدایی:.

 

شیوا :آمد اذان آمد اذان از گنبد دیواب من . از روزن دیواب من . با خلوت بیاسیار من ... منم دیگه باید برم . -خاطرات دکتر بالتازار


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  8:53 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]