سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عصرا یه ساعت میخوابم . حوصله نداشتم برای شیوا قصه بگم . گفتم  : تو برام قصه بگو تا بخوابم . گفت : تام و جری میگم . گفتم : تام و جری دیگه چیه ؟ گفت: موش و گربه .گفتم: بگو.گفت: یه پت ومت بودن .آتش روشن کردن . خونه شون آتش گرفت. بعد درو باز کردن رفتن حیاط !!! شیوا : در حیاطو باز کردن رفتن توش ... من گفتم . موش و گربه هم بمیس ( بنویس ) !!!

پنج شنبه 17/12/91 8:37 عصر - آخرین تغییر : [خاطرات دکتر بالتازار] جمعه 18/12/91 11:55 عصر

نجفی از قیدار، ثانیه ها...، ... 3 فرد دیگر ... وستا، sajede

 - فاطمه حکاکان

شیوا : چقدر دحترم خوشگلهگفتم : اه . این دیگه چیه ؟ گفت : این شعره !!! ( ببین آقای عابدینی . دخترم از این سن شعر میگه  ) - خاطرات دکتر بالتازار

شیوا : این ( خودکار ) به درد خورده - به درد نمی خوره - به نمیبیسه !!! - خاطرات دکتر بالتازار

شیوا : من دوست دارم چرخ و فلنگ بازی کنم !!! - خاطرات دکتر بالتازار

سلام دکتر! - .:راشد خدایی:.

سلام راشد. - شیوابالتازار

 

سلام راشد. دیگه دارم کم کم قاطی میکنم ! - خاطرات دکتر بالتازار


نوشته شده در  شنبه 92/9/30ساعت  9:50 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]