شیوا    : مامان من میخوام " بم کودک" ( برنامه کودک ) ببینم . گفتم : خوب چیکار کنم ؟ گفت : کمش کن ( روشن کن ) !!! فقط کمش کن من ببینم . میخواد " آمد اذان" بخونه ها !!! شیوا : بابا گوش کن . تو اینجا نماز نخون . من اینجا می خونم . تو برو مسجد .

یکشنبه 22/11/91 4:08 عصر - آخرین تغییر : [خاطرات دکتر بالتازار] یکشنبه 22/11/91 4:26 عصر

جزتو، کوثر...،  مهران حداد، بهترین هابرا&ذره بین زنده، صادق S&N 0511،  *محمد عابدینی*، DARYAEIجزتو، *یاسمین بانو*، مفقودالاثرتشنه...، کوثر...، sajede،

داشتم دست و رومو می شستم ( همراه با سر و صدای مخصوص آقایون ! " اخخخخخخخخخخخخخ و ... " ) . شیوا : فورخور نکن . آقا فور خور نکن !!! - خاطرات دکتر بالتازار

شیوا امروز صبح گفت : بابا میخوایم بریم جشن "قام لابا" ( انقلاب ) !!! بابا آجی میگه نمیام ... آجی بگو بیا . مادرش مریض بود و نیامد . به شیوا گفت : چند تا بادکنک برا من میاری ؟ شیوا : هیش تا ( هیچی ) . شیوا : من میخوام با لباس عروس برم . گفتم : با لباس عروس که نمیرن بیرون . گفت : میرن . نه . ( روش )کاپشن می پوشن . آدما کاپشن می پوشن .

 - ثانیه ها...

از راهپیمایی برگشتیم . گفتم : شیوا بگو بنویسم تو راهپیمایی چی دیدی ؟ گفت : هواپیما ( هلی کوپتر ) دیدم . هواپیما اونجا بود . یه هواپیما صدا داشت . هی میرفت هی می اومد . اعصابم خورد کرد هواپیما !!!گفتم : دیگه چی دیدی ؟ گفت : سرسره . گفتم : دیگه چی دیدی ؟ گفت: پارک . گفتم : دیگه چی دیدی ؟ گفت : دیگه هیچی ندیدم !!! - خاطرات دکتر بالتازار

شیوااومد روی بالش من سرشو گذاشت و منو بغل کرد و گفت : بابای خودمه . فاطمه بیاد تو رو بغل نکنه .( یعنی نیاد تو رو بغل کنه ) فاطمه مامانو بغل کنه !!! و ادامه داد : بابا بگو دخترم . گفتم . گفت : بگو خوشگلمگفتم . گفت : بگو بابامم ... بگو مامانم ... بگو آجیم ... بگو بابایم !!!

شعارهای شیوا 2 روز بعد از راهپیمایی 22 بهمن : مرگ مر آمریکا . مرگ مر اسمائیل . مرگ مر اوماما !!!

هههههههههههه - *یاسمین بانو*

اوماما - قافیه باران

 

 

 


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  11:49 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]