شیوا رفت جورابشو برداره بپوشه با هم بریم کوچه خونه سازی . گفت    : بابا من یه جوراب ندارم . از اینا دارم. بیا .نگه کردم دیدم یه لنگه رو پیدا کرده و لنگه دوم رو پیدا نمیکنه . گفتم: یه لنگه است ؟ گفت : آره . و ادامه داد : مامان . یه لنگه نیست - یه لنگه . من یه لنگه ندارم . یه جوراب لنگه داشتم .باهاش میرفتم اونجا - بیرون - بازی می کردم با سنگا !!!( سنگ ها )

یکشنبه 15/11/91 1:08 عصر - آخرین تغییر : [n0ob silor] یکشنبه 15/11/91 2:08 عصر


*رضا* ♥، sajede، n0ob silorصادق S&N 0511، *هم محله*،  پرنیا خانم جون،خانوم خانه، مجنون الحسین ع، پیام نما جامع، دوستداران علی اقبالی،

 - *رضا* ♥ 

شیوا: مامان درو ببند گرممه !!! مادرش تصحیح کرد و گفت : ( بگو ) سردمهشیوا : سرده ._______________________________شیوا : بابا تو نیا خونه ام رو کتابم نقاشی نکش . من می کشم!!!__________________________________شیوا : مامان تاید لباسامو نریز بشور . لباسامو نشور . تمیزه !!!

عجب! - *رضا* ♥

شگرد شیوا : شب میاد پیشم و میگه : بابا قصه بگو . منم میگم : فقط یه قصه میگم . شیوا : "فقط یه موش" گندم می خورد بگووقتی قصه تموم شد میگه : "فقط یه موش" نگو . "فقط یه سگ" بگو !!! میگم : بسه دیگه . خوابم می پره . شیوا : نپره . نه نمی پره !!!

معلومه که خانمیه واسه خودش - خانوم خانه

خداحفظشون کنه - مجنون الحسین ع

دیشب موقع خواب شیوا سرشو گذاشته بود رو قلب مادرش و هی وول می خورد . شیوا : تکون نخور . تکون نخور . مادرش گفت : باشه . شیوا : نه . به خودم میگم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شیوا لامپو خاموش کرد و گفت : بابا . تاریکی نترسیا . نترس . موظه باش ( مواظب باش ) !!! - خاطرات دکتر بالتازار

بابا این کلمات شیوای شمارو میشه تو یک کتاب به عنوان فرهنگ شیوا جمع کرد - cactus

شیوا : من سرما خوردم . 2 تا !!! - خاطرات دکتر بالتازار

 

شیوا : دیگه اینجوری نکن . من نمازم باطل شد !!! - خاطرات دکتر بالتازار


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  11:31 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]