یا رب

شیوا : چرا آمریکایی ها با آفلیقایی ها بدن ؟
مادرش گفت : چون اونا سیاه پوستن .
شیوا : خوب چرا خودشونو نمی شورن سفید بشن !!!
مادر : اگه هر چی خودشونو بشورن پوستشونم کنده بشه بازم پوستشون سیاهه .
شیوا : مگه چند تا پوست دارن ؟!!

 شیوا با چادرش داشت خونه درست می کرد .
یه گوشه اونو به کمد و یه گوشه رو به صندلی و گوشه دیگه رو به پشتی ثابت کرد
و گفت : من میخوام خونه درست کنم که خونه ام با خونه شما قاطی نشه ... خونه ی چادری درست کردم ... من رفتم به خونه ام برسم . وای چقدر خونه ام مرتبه !!!
 
یاد کارای خودم افتادم - Elahe

یادش بخیر ما با بالش یا پشتی خونه درست میکردیم - *رندانه

 شیوا : چرا خدا شیطان رو آفرید ؟
مادرش : اون اول فرشته بود . حرف خدا رو گوش نکرد شیطان شد .
شیوا : ما هم اگه حرف خدا رو گوش ندیم شیطان میشیم ؟؟؟
 
شیوا : خدا رو کی آفرید ؟ خودش خودشو آفرید ؟؟؟

شیوا : خدا رو کی آفرید ؟ خودش خودشو آفرید ؟؟؟ - خاطرات دکتر بالتازار ./// جواب ؟؟ : ) - *diafeh*

دیافه ! سوال تو هم هست ؟

نه دلم میخاد بدونم چی میتونه همچین دختر کنجکاویو قانع کنه ؟؟ : ) .. راستی عکسشو چرا نمیزارید ؟ - *diafeh*

اره گاها استادشیطانم میشیم - shamsozalam

فکر نکنم بشه این فیلسوفان کوچک رو قانع کرد . بزرگا هم تو فهمش می مونن چه برسه به بچه ها که هیچ مقدماتی رو نخونده ... وجود چیزی است که در او عدم راه نداره و متصور نیست . 

اوهوم : ) - *diafeh*

واجب الوجود ... اون وجود قدسی که همه موجودات شعاعی از نور او هستند و جلوه ذات مقدس او .

اینجور وقتا چندتا آیه درمورد خدا، براش بخونید، مثلاً "الله لا اله الا هو الحی القیوم / الله نور السموات و الارض" و مشابه اینا... یه وخ فکر نکنید متوجه نمیشه!! اینا یادش میمونه به مرور زمان مفهومشو درک میکنه - Elahe

 برنامه کودک یه خروس رو نشون داد که آبله مرغون گرفته بود .
روباه اومد خروسو گرفت اونم مریض شد .
سگه اومد خروسو نجات داد اونم گرفت ... 2 ساعت بعد شیوا رو به مادرش گفت : چه خنده دار . خروسه به همه " آب مرغ " داد !!!

نوشته شده در  دوشنبه 94/1/31ساعت  12:21 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

                                یا رب

تلفن زنگ خورد .
خانمم گوشی رو برداشت .
گفته شد " تلفن شما به دلیل بدهی مشمول قطع فوری شده " .
خانم : تلفنمون الان قطع میشه . پولشو پرداخت کن و الا دیگه اینترنت نداریم .
شیوا می خواست بره دستشویی .
گفت : تلفن قطعه برقم قطع میشه ؟ برق دستشویی ؟!! مامان ! مواظب باش برق نره !!!
94/1/27  
تکراریه دکتر تو همه خونه ها از این خبرا هست - ‍‍‍‍* راوندی *

دوست شیوا ( که دو تا از دندون های شیریش رو تازه کشیده ) رو به شیوا گفت : من میخوام بزرگ شدم دکتر دندونا بشم . هر موقع دندونت لق شد بیا دندونتو بکشم .
  شیوا : خانم دکتر دندون .
 94/1/27  
نگاه کردم .
2 تا دندون آسیای پایینش در اومده بود .
گفتم : اولین دندون های دائمی تو 6 سالگی در میاد و اکثر مردم اینو نمی دونن و فکر می کنن دندون شیریه و خوب از اون ها مراقبت نمی کنن .

دلمشغولی خانوما
خانمم : دماغ و گوش آدما تا آخر رشد می کنه .
گفتم : برا همینه که پیرا دماغشون بزرگه .
دوست شیوا که اون گوشه داشت با شیوا بازی می کرد گفت : دماغ باباهامون بزرگه . مثل غوله . تو خونه جا نمیشه !!!
 94/1/27  
علامه حسن زاده میفرماید:1)هر صبح که برای کار بر می خیزید، وضویی بگیرید، بعد از آن نوزده بار «بسم الله الرحمن الرحیم» را به عدد حروف این آیه مبارکه تلاوت کنید تا آن «وضو» تطهیرتان کند و آن «بسم الله» آفات و بلیّات و شعله های اشتغالات جهنمی دنیا را از شما دور نماید. 2) این قدر به زور بازویتان متّکی نباشید، رزق را باید از جای دیگر بدهند. 3) شما دائما اهل طهارت و پاکی باشید، رزقتان وسیع خواهد شد. - سعید عبدلی

موقع خواب بود و حرف مرده ها پیش اومد . شیوا رو به مادرش : تو نباید بمیری . بابا هم نباید بمیره . تو غذا درست می کنی . بابام نون می خره با خریدای دیگه . پول هم میاره . شما برا من مهمین !!!
 94/1/27 

نوشته شده در  دوشنبه 94/1/31ساعت  11:28 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

                                   یا رب

من و خانم و شیوا تو تاکسی نشسته بودیم و منتظر بودیم پربشه تا راه بیفته .
دعا کردم زودتر 2 نفر مسافر پیدا بشه .
یه پیرزن و پسرش اومدن و تاکسی راه افتاد .
شیوا یواش از من پرسید : چرا دعا کردی مسافر بیاد ؟
گفتم : تا زودتر بریم .
گفت : اینا که رانندگی نمی کنن !!!
  ( مگه این مسافرا رانندگی می کنن ؟ )

 با تاکسی داشتیم از شمال بر می گشتیم .
راننده بین راه واستاد و رفت ناهار .
وقتی برگشت به من آدامس تعارف کرد .
نگرفتم .
شیوا پس از چند دقیقه پرسید : بابا ! چرا آدامس نگرفتی ؟
 گفتم : اون موقع نمی خواستم .
چشمش برقی زد و گفت : الان میخوای ؟
گفتم : نه . تو دوست داری جونده باشی ؟
  گفت : حوصله ی دندونم سر رفته !!!

گفتم : خدایا ! دستم به دامنت .
شیوا : مگه خدا دامن داره ؟!!

 شیوا : چرا مامان ؟ چرا فلان لباسو پوشیدی ؟
  دختر بزرگم : می خواست ببینه فضولش کیه .
شیوا : فضولت خودتی !!!
 94/1/17  
پارسی را پاس بداریم : زین پس به جای کلمه فضول گوییم " کنجکاو " .


خب پس چرا شما پاس نداشتی - * نهانخانه جان*

تروخدا بگین با شیوا درست صحبت کنن ... من شیوا رو خیلی دوست دارماااا بهم برخورد - ||علیرضا خان||

یکی منوراهنمایی کنه...تازه اومدم هنگ کردم چی به چیه - کویردریا

خان ! دعا می کنم خدا بهت یه شیوای شیرین زبون بده . آمین .

ممنون دکتر ... این دعا رو چهار بار بگو خخخ - ||علیرضا خان||

آها . تازه فهمیدم منظورتو . 4 تا بچه میخوای ؟ آمین .

اگه فهمیدی چرا سوال می کنی ؟؟ دی: - ||علیرضا خان||

دختر بزرگم موهای پیشانی شیوا رو با تیغ زد .
آخه خیلی پر مو بود .
بعد گفت : باید به من پول بدی .
شیوا : نمیدم . چون که تو خواهر منی . آرایشگر که نیستی . هنوز ازدواج نکردی . برو از بابات بگیر !!!

پیرزن اومد در خونه ما .

فقیر بود .

یه پولی دادم شیوا برد داد .

پیرزنه از شیوا تشکر کرد و گفت : خدا نگهت داره .

  شیوا 10000 تومنی نو عیدیش رو برداشت و می خواست ببره بده به پیرزن .

مادر و خواهرش جلوشو گرفتن .

شیوا گریه کرد و گفت : بی ادبا الان خانومه میره ... خانوم ! خانوم !

خواهرش یه سکه پونصدی بهش داد و اون رفت بده به پیرزن .

 
حس بشردوستی - کویردریا

تبسم- دانش آموز پویا

 

بیرون در دیدم که وانتی مقداری سبزی رایگان به اون پیرزن داد .
شیوا وقتی برگشت گفت : دلتون بسوزه . به من صد بار گفت " خدا نگهت داره " . به شما نگفت .
                                  تازه با پول من سبزی خرید . آخ جون اون پول دار شد .

 

مادرش پرسید : سبزی چی خرید ؟
شیوا : از اونایی که ترب هم داره !!! ( سبزی خوردن )

نوشته شده در  سه شنبه 94/1/25ساعت  11:22 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

                                     یا رب

داشتیم جر و بحث می کردیم .
شیوا چند بار به ما تذکر داد و ما گوش نکردیم .
با ناراحتی گفت : شما با من قهرین !!!
              ( من با شما قهرم )
 93/12/25  
________________________
فاطمه ( دختر بزرگم ) : دست خیس نزن به گوشیم . خراب میشه .
شیوا : ( دستمو ) شستم !!!
فاطمه : مگه من گفتم دستت نشسته است ؟؟؟ گفتم دست خیس نزن .

___________________________
موقع رفتن به سر کارم بود .
شیوا بر خلاف هر روز بلند نشد تو راه پله ها بیاد دنبالم و بوسم کنه .
گفت : بابا بیا اینجا بوست کنم . پام درد می کنه .

حفظکم الله ... - * گل نرگس *

__________________________
شیوا توی تلفن به مادربزرگش می گفت : امروز پشت بوم رفتم آفتاب خوردم با رختخوابا !!! مامانم امروز رختخوابا رو ریخت ( تو پشت بوم آفتاب داد ) . اینقدر ریخت که من نمی تونستم برم اون بالا .


 

 ( مربوط به سالهای قبله )

کلاس آشپزی شیوا :::

شیوا : من بلدم آش درست کنم . حنا رو تو شیر می ریزیم و ... !!!

 93/12/21  

___________________________
شیوا : بابا ! اگه تو اخم بکنی آجی برات عروسک نمی خره . برای من عروسک می خره !!!

__________________________

شیوا : بابا ! اینو ( سجاده رو ) قیچی نکنا !!! گفتم : مگه من بچه ام ؟ گفت : تو بچگونه هستی . بچه گونه !!!

___________________________

شیوا به مادربزرگش زنگ زد و همینطوری بی ربط گفت : مادرجی ! تولدت مبارک .
صحبتاشو کرد و گفت : میخوای بابا حرف بزنی ؟
گفتم : نه . سلام برسون .
 شیوا حرف منو تکرار کرد و تو گوشی گفت : سلام برسون !!!

نوشته شده در  جمعه 94/1/21ساعت  4:35 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

                                           یا رب

خانمم گفت : رفتم عطاری . گفته بود " اگه هفته ای یه بار ماست و گل سرخ بخورین همه سماتون ( سم هاتون ) از بدنتون بیرون میره .
شیوا : " سمات " چیه ؟!!


 شیوا رو به مادرش : تو امامارو به من کم میگی . دو تاشو " حضرت فاطمه - حضرت ابوالفضل " !!!

94/1/17  
مادرش گفت : حضرت ابوالفضل امام نیست .
شیوا : آها . فهمیدم . دیدم که نور نداشت
( کلیپی از حضرت ابوالفضل دیده بود که چهره حضرت واضح بود و با نور پوشیده نبود )

نوشته شده در  جمعه 94/1/21ساعت  4:26 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()

                         یا رب

شیوا گفت : چیکار داری می کنی ؟
  گفتم : دارم درسامو می خونم ( می نویسم ) .
گفت : مگه درسات تو کامپیوتره ؟
گفتم : آره .
گفت : مگه کامپیوتر معلمته ؟
گفتم : آره .
 گفت : کو چشمش ؟ کو دهنش ؟ کو دماغش ؟ کو مویش ؟!!
 94/1/16  
با توجه به مجموع پیامهایی که از افاضات شیوا خانم میگذارید ایشون استعداد فیلسوف شدن دارند ان شا الله - سیدمحمدرضا فخری

هر مخلوقی سخن برای گفتن دارد ما که مخلوق خداییم اینجوری بلبل زبونی می کنیم چه برسد کامپیوتر که مخلوق ماست که اینجا باید قناری سردهد و خلوتی هم برای اندرونی نجوید - کیوان گیتی نژاد و

 گفتم : چرا اینقدر پله ها رو بالا پایین می کنی پات درد می گیره .

شیوا : چرا این خونه رو ساختین که اینقدر پله داره ؟

گفتم : نساختیم . خریدیم .

گفت : چرا خریدین . می خواستین ببینین . می خواستین بگین " میشه ما این خونه رو ببینیم " !!!

 94/1/16  
37 تا پله تا پشت بوم داره .

نوشته شده در  جمعه 94/1/21ساعت  4:23 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]