شیوا یه دوست داره که یه سال ازش بزرگتره .
اتفاقا اسم اونم شیوائه . بهش میگه شیوا خانوم .
چند روزی بود که نمی اومد خونه ما. نمیذاشتن بیاد که مبادا مزاحم ما بشه .
شیوا با گریه : کاشکی شیوا خانوم دنیا نمی اومد . کاشکی می رفتیم یه جای دور که شیوا خانوم نتونه بیاد اونجا .
کاشکی داداشش دنیا نمی اومد با خواهرش زهرا !!!
چونکه همش من باید برم خونه شون . نمیذارن اون بیاد . من دوست ندارم هی برم خونه شون !!!
شیوا : عمه ! داداشی بهت یه حرف زشت زشت زد .
عمه اش گفت : چی گفت ؟
شیوا : گفت " از عمه ات خجالت بکش " !!!
_________________________________
خانمم به من گفت : این چه مایعیه ( مایع ظرفشویی ) خریدی ؟ دستم مثل پیر زن ها شده .
شیوا : چرا حرف بد می زنی ؟!!
__________________________________
خانمم داشت از طریق کامپیوتر یه سخنرانی گوش می داد .
سخنران 2 بار تو صحبت هاش گفت : " کمال " .
شیوا
: مگه آقا ی @ ( سخنران ) می دونه داداشی ( کمال ) اینجاست ؟ مگه دوربین داره ؟!!
داداشی دامادمه .
ماشالا .. چقد جوون موندی اصلا بهت نمیاد داماد داشته باشی // من یکی از همسایه هام اینطوره -
||علیرضا خان||