شیوا رفته بود کوچه با دوستاش بازی کنه .
وقتی برمی گشت داد می زد : سوسک .اوه .اوه . جیغم در اومد . داشت نزدیک خونه مون رد می شد .
خانمم گفت : تو که نیومد ؟
شیوا : نه . زود درو بستم . جیغم داشت در می اومد . زود درو بستم . می دونی سوسک چه قدری بود ؟
با دستش نشون داد و گفت : اینقدری بود ... یه ذره بزرگتر بود !!!
شیوا : ناخون من اگه لاک نزنم نازتره از همه . خوشگلتر هم هست . ولی من میخوام لاک بزنم !!!
مادرش گفت : چرا ؟؟؟
گفت : خوب ناخون خودمه . میخوام بلند کنم یا کوتاه . هر جوری لاک بزنم .
داشتیم سریال حضرت یوسف رو می دیدیم .
خانمم گفت : اینی که نقش آنخ ماهو رو بازی می کرد مرد .
شیوا : الکی مرده !!! الکی میگین !!!
از 1 شب گذشته بود . گفتم : بخوابیم .
شیوای 6 ساله : نه . من نمی خوابم . باید به درسام برسم !!!
3 کیلو توت فرنگی خریدم .
شیوا : چقدر توت فرنگی ... دارم چشم می زنم !!!
بعد از مادرش پرسید : من گفتم توت فرنگی دوست دارم بابا خرید ؟ تو مدرسه ( تو مصاحبه پیش دبستانی ) گفتم ؟!! فکر کنم خانوم به بابا گفته !!!
94/4/5
شیوا : برا من ( بعد از مصاحبه ) شربت آوردن چون دختر خوبی بودم !!!
خواهرش گفت : من همه اینا رو ( مثلث - دایره ) به شیوا یاد دادم .
دوست شیوا گفت : نخیرم . تو نباید به شیوا یاد بدی . خودش میره مدرسه یاد می گیره .
شیوا که از پیش دبستانی برگشت گفت : اینقدر مدرسه خوشگله . چیزای جشن تولد داره . انگار باغ وحشه ( مجسمه شغال و خوک و خرگوش و گوزن داشت ) . دوست شیوا : مگه باغ وحش جشن تولد می گیرن ؟؟؟
شیوا : وقتی با مهمون غذا می خوریم من خجالتم میاد بگم دست شما درد نکنه .
94/4/5
شیوا : بیا بدوبدو کنیم تا غذا حذف ( هضم ) بشه .
گفتم : غذا حذف بشه یعنی چی ؟
گفت : تو خودت می گفتی غذایی که خوردی 2 ساعت بعد حذف میشه غذای دیگه بخوریم !!!
شیوا : کاشکی تو اینقدر خوابالو نبودی می اومدی با من بازی می کردی . خیلی بد شد خوابالویی . میخوام برزش کنم . تو که برزش نمی کنی . من روزی 3 بار برزش می کنم !!!
کمی بعد . گفتم : چرا داری لپ تابو روشن می کنی ؟
گفت : خوب تو با من بازی نمی کنی .
شیوا : هر روز زیاد برزش نمی کنم . فردا می کنم پس فردا می کنم . یه روز برزش می کنم یه روز استراحت می کنم !!!
شیوا داشت با اسباب بازیهاش بازی می کرد .
منم پشت کامپیوتر بودم ولی داشتم اونو نگاه می کردم .
شیوا : تو به کار خودت برس . الکی بازی منو نگاه می کنی .
94/4/5
شیوا : من یه بار با دستمال ( کاغذی ) سکه ای که به من دادی گذاشتم تو قلک . دستم کثیف میشه ؟!! گفتم : نه . گفت : بعد با مایع دستمو شستم .
یه متن ریز جلوی شیوا بود .
گفتم : ذره بین نمیخوای ؟
گفت : من که چشام کور نشده ذره بین بخوام !!!
94/4/5
_______________________________
میوه هل رو از قوری در آوردم و دادم به شیوا . دانه هاشو کلی جوید .
چشماشو به گوشه ای حرکت داد و گفت : با دهنم یه مزه ای می فهمم ... مزه هل !
من کور نشدم ولی ذره بین میخوام از مدل زنده -
مسعود عسکر
گفتم : اینقدر برنج ها رو نریزین .
خانمم گفت : می ریزم گنجشک ها می خورن .
شیوا : یه سال من دیدم یه برنج که ریخته بودیم خشک شده هیشکی اونو نخورد . یه سال دیدم همه برنج هایی که ریختیم مونده ولی هیچ گنجشکی اونو نخورده .
94/4/5
وقتی از کوچه برگشتن شیوا گفت : بابا ! جات خالی ما دو تا گربه دیدیم . یکی بچه گربه یکی بزرگ گربه - مامان گربه !!!
ساعت 6:30 عصر .
خانمم به شیوا گفت : برو بخور . روزه گنجشکی تموم شد .
شیوا : من گنجشکی تمام نشد ... یعنی دیگه نگیرم ؟؟؟
خانم : روزای دیگه می تونی بگیری .
شیوا : مگه شما کی ها وقت دارین بگیرین ؟؟؟
( براش توضیح دادم ساعت روزه داری ما از اذان صبح تا مغربه و روزه گنجشکی تا ظهره )
من و شیوا توپ بازی می کردیم .
توپو پرت کردم دورتر افتاد .
شیوا : نمی دونی من کجام ؟؟؟
بعد اون توپو پرت کرد . یه متری دورتر افتاد .
شیوا : یعنی توپ نمی دونه تو کجایی ؟!!
نزدیک اذان مغرب بود .
شیوا : مامان بیا نماز بخونیم .
مادرش : تو برو سفره پهن کن .
شیوا سفره رو انداخت .
بعد رفت سر کمدش و گفت : کیتی تو هم برو سفرتو پهن کن . بعد بیا با هم بازی کنیم .
وسایل سفره افطار رو چید و گفت : کیتی اینا هم رفتن خونه شون سفره شونو پهن کنن .
گفتم : مگه اونام روزه ان ؟
گفت : آره . عروسکای منم روزه ان . فکر کردی چی ؟!!
94/4/5
همه عروسکا روزه گرفتن با چیزای آشپزی ام . کیفمم روزه گرفته . سطلمم روزه گرفته . هه هه هه . فیلمم روزه گرفته . کمدمم روزه گرفته . جربرقی هم !!!
تا سفره رو چید تلویزیون نماز حرم رو گذاشت .
شیوا گریه رو سر داد که : اونا برنده شدن . اونا برنده شدن . بابا زودتر تموم می کنه .
مادرش گفت : زودتر شروع کردن مهم نیست . ما تند می خونیم .
بعد از نماز شیوا گفت : بابا برنده نشد . آخ جون !!!
شیوا و مادرش نماز می خوندن .
تلویزین هم نماز مغرب حرم مطهر قم رو نشون می داد .
شیوا نق می زد که اینا برنده شدن . چرا اینا برنده شدن ؟!!
مادرش گفت : ما دو تا نماز خوندیم اینا یکی . برای همینه زودتر تموم کردن .
94/4/4
شیوا رو به مادرش : واسه منم خمیر بزن . تو میخوای زودتر از من مسواک بزنی !!!
صبح ماه رمضان . شیوا : نماز صبح نشده پس چرا آسمون روشن نیست ؟ خانمم گفت : اون طلوع آفتابه که آسمون روشن میشه . شیوا : قبلا می خوندیم روشن بود !!!
باید برای شیوا عکس می گرفتیم برای پیش دبستانی .
شیوا رو به مادرش : من نمیرم عکس بگیرم . میخواد عکس منو چیکار کنه ؟!! اگه تو نیای من نمیرم . من فردا نمیرم عکس !!!