سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : چرا شب درس می خونی بیدار می مونی ؟ قدکوتاه میشی بابا ! وقتی شما به من میگین قدکوتاه میشی تو هم قدکوتاه میشی دیگه !
^ دیروز 11:39 صبح - تغییر : [تک اندیش] دیروز 12:35 عصر
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر

    + شیوا : بابا ! خدا ما رو لاک زده که صورتیه این ( ناخن ) ؟ گفتم : آره . شیوا : خدا ما رو آرایش خدایی کرده ؟
    ^ دیروز 11:35 صبح - تغییر : [به یادتم] دیروز 12:28 عصر
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر
    صِبْغَةَ اللَّهِ ? وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ? وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (بقره 138) - شما (ویرایش | حذف)

    خدا حفظشون کنه - ..: *شیرازی*:..

    نظر

    + در ظرف سیرسرکه رو باز کردم و 3-2 قاشق از آبش خوردم . شیوا بعد دقایقی اومد آشپزخونه و گفت : چقدر بوی سیر میاد انگار اینجا سیرکه !

    + شیوا : بابا ! کتری جوشه . گفتم : مگه میشه ؟ چه زود ؟ شیوا : آره دود آمد ! بعد اصلاح کرد : بخار .
    ^ 95/4/14 - تغییر : [محدثه خانوم] 95/4/14
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر

    + تلویزیون حرم امام رضا رو نشون می داد . خانومم به شیوا گفت : بگو امام رضا ما رو بطلبه . شیوا رو به تلویزیون : بطلب ... بعد گفت : طلبید . مادرش گفت : اه . طلبید ؟ کی میریم ؟ شیوا رو به تلویزیون : کی می آییم ؟ ... بعد ادامه داد : گفت " 100 سال دیگه " !
    ^ 95/4/14 - تغییر : [محدثه خانوم] 95/4/14
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر

    + یه بچه گربه بیرون خونه مون ضعیف و بی رمق افتاده بود . شیوا و مادرش براش گوشت بردن . اصلا جون نداشت تکون بخوره . باید گوشتو نزدیک دهنش می بردن . 3-2 تکه گوشت که خورد جون گرفت . شیوا : برم بیارمش ؟ گفتیم : نه . اون که اهلی نیست . گفت : ما بهش محبت کردیم خونگی شده اگه محبت نکنیم خونگی نیست ! ما هم خونگی ایم دیگه - اون از آدم درست شده . دیدم داره بامزه بازی در میاره گفتم : بسه دیگه .
    ^ 95/4/10 - تغییر : [شمس الظلام] 95/4/10
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر
    گفت : پس چرا زنان کوچک می بینم ( برنامه کودک ) یه گربه سفید دست یکی از بچه هاست ؟ حیف شد . کاشکی اونم مثل آدم بود می اومد خونه مون منو از تنهایی آزاد می کرد . - شما (ویرایش | حذف)

    شیوا : چرا خدا به گربه شلوار نداده ؟ مامان ثواب یم کنه براش بلیز و شلوار بدوزه برف میاد سرما نخوره ؟ گفتم : پوستشون لباسشونه . گفت : لباس خوشگل تر ! صورتی ... ! - شما (ویرایش | حذف)

    نظر

    + شیوا دشت به ریشم زد و گفت : چقدر ریشت کوچولوئه .بعد داشت ریشمو می کند . گفتم : اه . نکن دردم میاد . گفت : خوب میخوام یادگاری نگه دارم !

    ^ 95/4/10 - تغییر : [شمس الظلام] 95/4/10
  • مدیریت
  • - نوسازی - نظر

    نوشته شده در  سه شنبه 95/4/22ساعت  12:8 صبح  توسط شیوای بابا 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ***
    ***
    //
    *
    *
    *
    *
    ***
    *
    *
    *
    [عناوین آرشیوشده]