سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صبح زود راه افتادیم به سمت مشهد تا 9-8 شب تو راه بودیم . در طول مسیر هی شیوا می گفت : کی می رسیم ؟ چرا نمی رسیم ؟ نزدیکای مشهد بود . شیوا : پیاده نمیشیم بریم بخوابیم !
^ 42 دقیقه قبل - تغییر : [وزنه سیاسی] 40 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر

+ خانمم از شیوا پرسید : عزیزم ! نام کشور ما چیه ؟ شیوا : قم ! خانم : کشور ؟ شیوا : تهران ؟ خانم داشت کمکش می کرد " ای " . شیوا : ایران . اول من گفتم !
^ 44 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر

+ شیوا : میرم دستشویی بالا ( طبقه بالا ) . پایین هیولا داره ! برا یهمین میگم اعوذ بالله من الهیولا - اعوذ بالله من الغول !
^ 47 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر

+ ریاضی نوین . شیوا داشت با خودش بلند بلند تکرار می کرد : 2+2 میشه 3 ... 4+4 میشه 5 ... 5+6 میشه 7 ... 7+9 میشه 10 !!!
^ 48 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر

+ شیوا لج کرده بود . زد زیر گریه . می گفت : هیچکی تو این دنیا منو دوست نداره . فقط بابا منو دوست داره . کاشکی مامان بزرگ زنده بود . فقط مامان بزرگ منو دوست داشت . مامان منو دوست نداره . همیشه گریه منو در میاره . میگه من بچه ی بدی ام . 3 نفر منو دوست دارن بابابزرگ - مامان بزرگ - بابا .
^ 59 دقیقه قبل - تغییر : [شما] 55 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
حالا قصه چی بود ؟ سر لباس پوشیدن برای رفتن سر کوچه بود . لباساشو در آورده بود لباس جدید می خواست بپوشه . مادرش می گفت لباس عوض نکن . شیوا : من بیرون ( بیرون اتاق ) لباس می پوشم . من عرق دارم . عرق دارم میخوام مریض بشم ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا رو به من : من دوست ندارم بزرگ بشم ( چون ) آمنه ( خواهر بزرگتر ) بزرگ شد تو ریشات سفید شد . من بزرگ بشم تو پیر میشی .
^ 95/4/7 - تغییر : [اقلیم رهایی] دیروز 1:40 صبح
- نوسازی - نظر

+ توی بازی یکی از گوشواره های شیوا افتاد . شیوا : بابا ! یه گوشواره ام نیست . کجا افتاده ؟ گم شده ؟ چرا خدا همه چی رو می دونه ؟ - می دونه گوشواره ام کجا افتاده ؟! ( و من نمی دونم ) یعنی یه گوشواره ای باشم ؟ تا دیدم یه گوشواره ام نیست بازی ام به هم ریخت .
^ 95/4/7 - تغییر : [کشتی نجات ما] دیروز 12:25 صبح
- نوسازی - نظر

+ تلویزیون : وسط دعای جوشن کبیر : بیایین با خدا آشتی کنین . شیوا : مگه با خدا قهر کرده که میخواد آشتی کنه ؟!
^ 95/4/7 - تغییر : [کشتی نجات ما] دیروز 12:24 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : واسه منم شهادت می گیرن یا فقط واسه اماما ؟ گفتم : نه . فقط برای اماما . گفت : چرا برا ما نمی گیرن ؟؟؟ گفتم : ما که شهید نشدیم . گفت : وقتی مردیم ؟ گفتم : نه . گفت اگه شهید بشیم ؟ گفتم : آره . می گیرن .
^ 95/4/7 - تغییر : [شمس الظلام] 95/4/7
- نوسازی - نظر


+ شیوا : من دوست دارم خانوادگی بمیریم . مثلا الان شبه صبح من بمیرم ظهر مامان بعد از ظهر مثلا بابا شب آمنه ( خواهر بزرگش ) .

^ 95/4/7 - تغییر : [محدثه خانوم] 95/4/7
- نوسازی - نظر
بعد ادامه داد : کی زودتر می میره ؟ برای اینکه نگرانیشو کم کنم گفتم : ما امشب که می خوابیم می میریم . خوابیدن مثل مردنه . گفت : آره ؟ بعد دوباره زنده میشیم ؟

نوشته شده در  چهارشنبه 95/4/9ساعت  3:27 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]