سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : چرا امشب از همیشه خسته تری ؟ ببینم چشماتو . چشمات خسته است باید بخوابی . کاشکی زودتر از این می اومدی من بخوابونمت ! من بدون تو نمی خوابم .
^ دیروز 3:39 عصر - تغییر : [Reza The Light] دیروز 8:53 عصر
- نوسازی - نظر

+ با دوستم همسفر شدیم . همه چی هم با خودمون برداشتیم . نون و پنیر و چای و عسل و میوه . توی ماشین بچه هاش گریه می کردن و می گفتن : بابا ! آشغال بخر . گفتیم : آشغال ؟ دوستم : منظورشون چیپس و پفکه !
^ دیروز 10:27 صبح - تغییر : [قلمدون] دیروز 2:47 عصر
- نوسازی - نظر
خانم دوستم داشت با بچه هاش کار می کرد : بچه ها ! این درختا ( جنگل ) رو کی آب میده ؟ بعد شروع کرد به توضیح دادن : ابرها می خورن به لبه کوه . بارون میاد درختا رو آب میده ... کی آب میده ؟ بچه ها ( 5-4 ساله ) : آتش نشان ! - شما (ویرایش | حذف)

یاد یک خاطره افتادم . من ترشی به خصوص قره قوت خیلی دوست دارم . بچه هام هم عاشق این چیزان . سیرمانی هم ازش ندارند . یک روز از ترس اونا یواشکی داشتم قره قروت میخوردم که یهو انگار موی دختر کوچیکم رو آتیش زدند! دوید و اومد جلو و گفت : منم میخوام . چی میخوری ؟ منم که غافلگیر شده بودم ، گفتم : کوفت !!! ... یک ربع ساعت بعد خانمم با عصبانیت اومد سراغم و گفت : داری چی میخوری ، این بچه منو کلافه کرده ... - دانش آموز پویا

یک سره میگه : من کوفت میخوام ، بابا داره میخوره به من نمیده !!!!!!!!!!!!! - دانش آموز پویا

خخخخخخخخخ - Hunter



نظر

+ شیوا از کوچیکی سوراخ های بینی اش ناراضیه و فکر می کنه نمی تونه خوب نفس بکشه . شیوا : کاشکی منم دماغ بزرگ داشتم توش همه چی میذاشتم ... 2 تا نخود 2تا لوبیا !
^ دیروز 10:1 صبح - تغییر : [انسان قرآنی] دیروز 2:38 عصر
- نوسازی - نظر

+ به شیوا گفتم : بسم الله گفتی ؟ میخوای غذا بخوری بسم الله بگو وگرنه شیطان به غذات دهن می زنه . گفت : مگه شیطان چقدر دهنش کثیفه ؟! آب دهنم داره ؟ آب از دهنش می ریزه ؟
^ دیروز 10:6 صبح - تغییر : [انسان قرآنی] دیروز 2:38 عصر
- نوسازی - نظر


+ برای شیوا آدامس بایودنت خریدم . شیوا چشاش برق افتاد و گفت : بایوننت ... دلم نمیاد بازش کنم . بابا ! چرا من دلم نمیاد بازش کنم ؟ اونو به صورتش چسبوند و گفت : دوسش دارم . جایزه گرفتم !
^ دیروز 10:7 صبح - تغییر : [محدثه خانوم] دیروز 12:49 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا هم از دست تبلیغات شبکه پویا عاصی شده . شیوا : میشه زنگ بزنیم اینقدر تبلیغ نکنن ؟ انگار آدما کرن . یه بار تبلیغ کردن بسه دیگه .
^ دیروز 10:22 صبح - تغییر : [شما] دیروز 10:22 صبح
- نوسازی - نظر
( این ظلمه که مغز بچه ها رو با تبلیغات پر کنن ) - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ گفتیم : مادرجون با این سنش نه یه دونه آدامس خورده نه یه پفک گذاشته دهنش . برا همینه که سالمه و عمر خوبی کرده . شیوا : آها . مادرجون میخواد پیش خدا نره ؟ خداره دوست نداره ؟!
^ دیروز 10:10 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 10:21 صبح
- نوسازی - نظر

+ یکی از اقوام سحر ماه رمضون رو خورد و تو راه بیمارستان با سکته از دنیا رفت . خانومم باور نمی کرد . می گفت : من هفته پیش تو مغازه اش بودم . کلی ازش خرید کردم . دنیا رو ببین . هفته پیش داشت زحمت می کشید تو کارگاه گلاب گیری ... شیوا : وقتی می میره هنوز یادشه که چیکار می کرد ؟! خانم : من عروسیش یادمه . بچه بودم . شیوا : منم بچه بودم !
^ دیروز 10:13 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 10:20 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! ملکه ی عسل تاج داره ؟ گفتم : نه . گفت : خودم تو برنامه کودک دیدم تاج داره .
^ دیروز 10:15 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 10:20 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! ما مردیم گوشت ما رو می خورن ؟ گفتم : کی گفت ؟ گفت : آبجی . گفتم : فرقی نمی کنه بخورن یا نخورن . گفت : نخورن . گفتم : چرا ؟ گفت : چونکه من نمیخوام لخت باشم برم پیش خدا !

^ 95/2/3 - تغییر : [شما] دیروز 10:20 صبح
- نوسازی - نظر
توی قبرستان علف های صحرایی دیدم خواستم بچینم . خانمم گفت : با گوشت مرده ها درست شده . شیوا : مورچه ها اونا رو خوردن ؟ خانم : آره . شیوا : من اگه مردم مورچه ها منو بخورن دعا می کنم مورچه ها بمیرن ! من دوست دارم زنده بمیرم ! هیچکی گوشت منو نخوره .

نوشته شده در  سه شنبه 95/3/25ساعت  12:48 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]