سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : چرا تو مدرسه ی ما هر کی یه صدا داره ؟ ( اختلاف ناشی از تارهای صوتی )
^ دیروز 12:6 عصر - تغییر : [??احرار] دیروز 1:56 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا داشت شرح بیماریشو می داد : اولین روز از مدرسه اومدم گلوم درد گرفت یه ساعت پیش - یه ساعت پیشش - بعد فرداش 2 تا هچه کردم . بابا این مریضیه ؟ گفتم : سرماخوردگیه . گفت : نه . سرماخوردگی نیست . همش من سرما می خوردم 2 تا هچه می کردم اما الان هچه هچه هچه !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شوا پنیر رو تو دهنش گذاشت و گفت : این از کشک درست شده ؟ چرا مزه گوساله ی کشکی میده ؟!
^ دیروز 12:0 عصر - تغییر : [* گل نرگس *] دیروز 1:30 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : بابا ! یه روز من داشت یه قاشق می رفت تو حلقم . یه دفعه حواسم پرت شد نزدیک بود بره تو اینجام .
^ دیروز 12:4 عصر - تغییر : [Reza safari] دیروز 12:54 عصر
- نوسازی - نظر

+ ( سوالهای شیوا بی نهایته ) شیوا : چرا اینطوریه ؟ چرا اینطوریه وقتی که ... چرا اینطوریه وقتی که ... یادم رفت !!!
^ دیروز 12:5 عصر - تغییر : [Reza safari] دیروز 12:54 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : می دونستی وقتی مردیم حیوونا ما رو گاز می گیرن گوشت ما رو می خورن روحمون میره پیش خدا ؟
^ دیروز 11:44 صبح - تغییر : [شما] دیروز 11:47 صبح
- نوسازی - نظر
دامادم گفت : تو که گوشت نداری . شیوا : نخیر . بزرگ شدم از تو هم بزرگتر میشم ! خانمم گفت : اگه یه آدم چاق بمیره مورچه ها جشن می گیرن . اگه لاغر باشی جشن نمی گیرن . شیوا : من بزرگ شدم غذا نمی خورم که مورچه ها جشن نگیرن ! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : مامان ! امام جمکران ( امام زمان ) امشب خوشحاله ؟! مادرش گفت : آره . چون تولدشه . شیوا : چند بار دنیا میاد ؟ مادرش گفت : مثل جشن تولد دیگه . ما برای تو جشن گرفتیم . شیوا : برای من یه فقط بار گرفتین .
^ دیروز 1:7 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 8:31 صبح
- نوسازی - نظر

+ گفتم : یه بچه بود وقتی فهمید باهوشه درس نخوند شد خنگ کلاس . شیوا : من ؟ گفتم : نه . واقعیه . گفت : مگه من واقعی نیستم ؟ من واقعی نیستم ؟ گفتم : هستی . اون یه قصه واقعی بود . تو داری بازی در میاری . گفت : خوب . من دارم مبایسه ( مقایسه ) می کنم !
^ 95/2/31 - تغییر : [وزنه سیاسی] 95/2/31
- نوسازی - نظر

+ خانمم داشت نماز می خوند . شیوا روبروش ایستاد و اذیتش می کرد . شیوا : از زمان پیامبر تا حالا خدا گفته دندوناتون نباید معلوم باشه . از زمان پیامبر تا حالا خدا گفته نباید دندونای پایین و بالاتون معلوم باشه . نباید چشماتون تو نماز معلوم باشه !
^ 95/2/31 - تغییر : [*ابرار*] 95/2/31
- نوسازی - نظر

+ شیوا با من بازی می کرد . دراز کشیده بودم . گفتم : مثلا من بی هوشم تو بازی کن . رفت و سرنگ آورد و یکی تو دستم زد . یه لحظه چشممو باز کردم . سرنگ دومو تو شکمم زد و گفت : آمپول باهوش کننده ! گفتم : چی ؟ گفت : آمپول باهوش کننده . بی هوش کننده ( داریم ) و باهوش کننده !
^ 95/2/31 - تغییر : [* گل نرگس *] 95/2/31
- نوسازی - نظر
شیوا : شما مریضین . اهتلاب روئه دارین ! گفتم : چی ؟ گفت : التهاب روده دارین ! باید تا پیر شدین اینجا بمونین . دستمال کاغذیی رو خیس کرد و رو صورتم مالید و گفت : همه ی شکمتون مرگه ! گفتم : چی ؟ گفت : مرگ همه روده تو گرفته !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : خوب شد سر کار نرفتیگفتم : تو که خواب بودیگفت : من خوابم ( باشم ) تو رو می بینم . خدا چشم منو جوری آفریده چشماشو بست و گفت : مثلا من چشممو می بندم همه چی رو می بینم . لامپ رو تو رو ..گوش بدین.همه تون گوش بدین.من تو بیداری یا توی خوابی یه چیزی هست که نمی دونم شیطانه - چیه . همه ش تو مدرسه می بینم . یه رنگیه . بعضی موقع ها بنفشه . بعضی موقع ها صورتیه . هر جایی که نگاه می کنم همون جاست!
^ 95/2/31 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر

+ توی غذا قارچ بود . شیوام که همیشه بهانه جور می کنه گفت : اینا قارچ سمی ان ... اگه قارچ بخورم مرض قارچی می گیرم !
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر
مخلصیم دکتر - .:راشد خدایی:.

اشلونک؟ - .:راشد خدایی:.

چرا دیگه خبری از رفقای قدیمی اما صمیمی نمیگیری! - .:راشد خدایی:.

سلام علیکم . الحمدلله . چرا نمی گیرم . می بینمتون . تو کاربران حاضر . - شما (ویرایش | حذف)


من که کاربران حاضر ندارم آخه - .:راشد خدایی:.

نظر

+ شیوا : تو سرویس من و معصومه دعوا می کنیم . اگه عمو ( راننده ) نباشه میخوایم همدیگه رو بکشیم . اینقدر از همدیگه بدمون میاد . همدیگه رو می زنیم .
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر

+ آب روی تشک ریخت . شیوا به مادرش اخم کرد و گفت : تشکمو می دونی چیکار کردی ؟ مادر : خودت آب ریختی . شیوا : نخیر . تو حواس منو پرت کردی !
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر


+ اینم چن تا خاطره قدیمی : به شیوا گفتم : مسواک بزن . گفت : من الان زدم . دهنم بوی مسواک میده . بو کن !
^ 95/2/30 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/31
- نوسازی - نظر
شیوا : طقو بالا طقب پایین . طقب بالا طقو پایین . ( طبقه ی بالا - طبقه ی پایین ) گفتم : یعنی چی ؟ گفت : نمی دونم !

نوشته شده در  دوشنبه 95/3/3ساعت  11:39 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]