سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : بابا ! چند ساعت باید تو دستشویی بمونم ؟! گفتم : 5 دقیقه . گفت : 5 دقیقه شد منو صدا کن ! بعد گفت : 1 ساعت 2ساعت 3 ساعت 4 ساعت 5 ساعت باید بمونم !!! 
^ دیروز 12:3 عصر - تغییر : [فرمانده .cr] دیروز 12:44 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : ایران فدای درد تو نشستن ! تو رو به بند کینه بستن . تو رو به بند کینه بستن . مامان ! دارم همه رو حفظ میشم . مادرش گفت : آفرین . شیوا : اگر دل تو را شکستند تو رو به بند کینه بستن ... ایران ! فدای اشک و خنده ی تو .
^ دیروز 12:9 عصر - تغییر : [فرمانده .cr] دیروز 12:44 عصر
- نوسازی - نظر

+ شیوا : علموا صبیانکم --- گفتم : یعنی چی ؟ گفت : به کودکانتان آن چیزی راکه خداوند ... بلد نیستم ! علموا صبیانکم و لا ... چی بود ؟!!  
^ دیروز 11:51 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:52 صبح
- نوسازی - نظر

+ ساعت 6:30 دقیقه بعد از ظهر بود . نور خورشید از پنجره توی اتاق می تابید . چند لحظه ای ابر روی خورشیدو پوشوند . شیوا : چرا شب شد ؟ گفتم : خورشید رفت پشت ابر . گفت : چرا هی دوباره میاد هی میره ؟
^ دیروز 11:37 صبح - تغییر : [شمس الظلام] دیروز 11:38 صبح
- نوسازی - نظر

+ شیوا : اینقدر دستمال کاغذی گرفتم از معلم دعوام کرد . خواهرش گفت : چقدر معلمتون بدجنسه . شیوا داد زد : خانوممونو دوست دارم . دعوا کنه . میرم به خانومم میگم خواهرم بده . آبروتو می برم .
^ 95/2/24 - تغییر : [pejvakedelll] دیروز 5:23 عصر
- نوسازی - نظر

خیلی قشنگه - pejvakedelll

نظر


+ شیوا در خونه دختر همسایه رو دید . چند دقیقه با هم حرف زدن . داد زد : بابا ! اجازه میدی برم خونه همسایه . اومد پایین . خانمم گفت : بابا حرفی نداره بری . شیوا گریه کرد و گفت : دوست دارم بابا رو بیشتر ببینم باهاش رودرواسی داشت می خواست من بگم که نره . خانم گفت : پس دختر همسایه بره از مامانش بپرسه که شیوا بره خونه شون یا نهرفت و برگشت و گفت : مامانم گفته نه . اگه خودش بخواد بیاد اجازه بگیره
^ 95/2/24 - تغییر : [مادر هما] 95/2/24
- نوسازی - نظر
شیوا وقتی شنید که دوستش گفته نره خونه شون گفت : آخ جون آخ جون . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : " تصافحوا و انها تذهب بالسخیمه " دست دهید که کینه رو می برد . من و فاطمه زهرا با هم کینه بودیم دست دادیم که کینه بره .
^ 95/2/24 - تغییر : [مادر هما] 95/2/24
- نوسازی - نظر
شیوا : صبا خنده ی بیجائه . همیشه خندونه . بچه ها بهش میگن خندوانه . - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ شیوا خودشو پرت کرد روی پتو . شیوا : خودمو محکم انداختم تو مغزم مزه ی ... مزه ی قرمه سبزی آمد . راست میگم . واقعا فهمیدم مزه قرمه سبزی بود !
^ 95/2/24 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/24
- نوسازی - نظر
شیوا : بابا ! کله ام کوبیده شد - به زمین کوبیده شد . مزه مزه قرمه سبزی حس کردم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر


+ شیوا : من چای قهوه میخوام ( قهوه میخوام ) . مامان به من چای قهوه میدی ؟ چون خواب میاره .
^ 95/2/24 - تغییر : [شمس الظلام] 95/2/24
- نوسازی - نظر



نوشته شده در  دوشنبه 95/2/27ساعت  12:29 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]