سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا داشت با چادر خونه درست می کرد . می خواست یه گوشه چادر رو به دیوار بچسبونه . گفتم : همون به پشتی زده بودی خوب بود . گفت : خودم داشتم فکرمو می کردم . تو فکرمو به هم زدی . تو فکرمو به هم نزن !!!
^ 94/3/15 - تغییر : [قافیه باران] 94/3/15
- نوسازی - نظر
پشتی ها می افتاد و خونه خراب می شد . شیوا : اعصابم به هم ریخت . گرما زده شدم از دست اینا !!! - شما (ویرایش | حذف)


نظر

+ یه آلوچه رو نصفه خورد و داد به من و گفت : اینو تو بخور . نمی تونه دندونم بخوره !!! بابا ! بعضی وقتا اینجوری میشه . دندونم اینجوری میشه . درد می گیره . انگار دارم سنگ می خورم !!!
^ 94/3/15 - تغییر : [*مهاجر*] 94/3/15
- نوسازی - نظر

+ نمی دونم صحبت چی بود که من تک افتاده بودم . شیوا به حمایت از من برخاست و گفت : من بابامو از همه بیشتر دوست دارم . بابام از همه خوشگل تره . بابام ناز تره از همه .
^ 94/3/15 - تغییر : [*مهاجر*] 94/3/15
- نوسازی - نظر

+ شیوا در یخچالو باز کرد و پرسید : چرا ما کرم های رنگابارنگ داریم ؟ مادرش گفت : تو کارخونه اینجوری می سازن . شیوا : چرا همه ش قرمز نمی سازن ؟
^ 94/3/15 - تغییر : [*مهاجر*] 94/3/15
- نوسازی - نظر

+ می خواستیم اثاث جا به جا کنیم . خانمم گفت : کاشکی این خونه بالابر داشت . شیوا : کاشکی ما از بالاپشتمون پرت می کردیم توی کامیون .خانم : مثل اون روز که همه آجرها رو پرت کردین تو کوچه ؟؟؟ شیوا : آره . مامان ! جهیزیه فاطمه تموم شد ؟ خانم : آره . شیوا : آخ جون ... چوباشو - مبلاشو پرت کنیم بشکنه ... ولی ما نمی تونیم چیزگنده هاشو بندازیم !!!
^ 94/3/15 - تغییر : [*مهاجر*] 94/3/15
- نوسازی - نظر

+ شیوا : دستشویی دارم . مادرش گفت : تازه رفتی که . شیوا : دستشویی نداشتم اون موقع گولتون زدم !!! 

+ شیوا : باور نمی کنم که رسیدم کنار تو ... باور نمی کنم که رسیدم کنار تو ... باور نمی کنم که رسیدم کنار تو ... شعر آقا محمد رضا ( مداح ) رو بخونم ؟ مادرش گفت : آره . شیوا : باور نمی کنم که رسیدم کنار تو . خوشگله ؟ تو هم بخون !!!

^ 94/3/15 - تغییر : [شما] 94/3/15
- نوسازی - نظر
مادرش گفت : تو چرا تو هیات ها می خوابی ؟ شیوا : می خوابم که مراسم زود تموم بشه . برای همین می خوابم !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا شب خوابش نمی برد . گفت : قرص خواب آور به من داری بدی ؟ خوابم نمی بره . مامان ! قصه تعریف می کنی بخوابم ؟ مادرش گفت : خوب نخواب . بلند شو برو . شیوا : نه . قرص خواب آور داری ؟ به بابا بگو یه قرص بده !!! ( ما تو خونه مون کسی با قرص نمی خوابه ) - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : من صبح امروز خوابیدم همش . خانمم گفت : اگه الانم نخوابی فردا تا ظهر می خوابی . شیوا : خوب خوابم نمیره ... حیف شد خوابم نمیره !!!

نوشته شده در  سه شنبه 94/3/19ساعت  10:43 صبح  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]