سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ایام عید مادرم می خواست بیاد خونه مون . شیوا خوشحال بود و می خوند : خونه مادربزرگه هزار تا قصه داره . خونه مادربزرگه هزار تا بچه داره ... خونه مادربزرگه هزار تا کتاب داره . گفتم : هزار تا بچه داره ؟؟؟ گفت : کی گفت ؟ گفتم : تو گفتی . شیوا گفت : زشته . الکی گفتم . گفتم : هزار تا کتاب داره خوبه ؟ گفت : آره .
^ دیروز 9:37 عصر - آخرین تغییر : [دوعاشق] 11:40 صبح
- نوسازی - نظر
رفتیم خونه برادرم برای شام . دخترش اومد و گفت : شیوا گریه می کنه و میگه " نماز آروم نخون . تندتر بخون " .( تا بیشتر با هم بازی کنن ) برادرم گفت : خدا نماز آروم دوست داره . شیوا : من نماز آرومی دوست ندارم نماز تندتری دوست دارم !!! - شما (ویرایش | حذف)

گفتم بیا استراحت کن . شیوا : من استراحت نمی کنم . چونکه خسته میشم !!! - شما (ویرایش | حذف)

موقع خواب بود . معمولا یه ساعتی لامپ ها خاموشه ولی خوابمون نمی بره و حرف می زنیم . گاهی هم مشاجره . شیوا : هیچکی حرف نزنه . آروم حرف بزنه . آروم و خوب حرف بزنه !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا ! چرا درسات تموم نمیشه بیای با من بازی کنی ؟ گفتم: درسام زیاده . ( همین نوشته های شیوا ) گفت : خوب کمش کن . درستو نخون !!! - شما (ویرایش | حذف)

دور اتاق می چرخید و بالبداهه جملات قافیه داری می خوند . به نفس نفس افتاده بود . کمی از اونا رو تونستم بنویسم : با همدیگه مهربونی بکنین - صد بار بهت بگم که - داد نزنین دوباره . خورشید می خنده به بابا - که نمیره . بیرون میره بهش اخم می کنه . وقتی- روزی که نمیره - خوشحال و خندان میشه ... - شما (ویرایش | حذف)

خونه شمال مدلش دوبلکسه ( برای پاس داشتن پارسی بگین معادلشو ) . شیوا اومد اتاق طبقه بالا پیش من و گفت : بابا ! اجازه میدی من یه کم بخوابم ؟ گفتم : چرا ؟ چونکه اینجا گرمه ؟ گفت : آره . پایینو کی سرد کرد ؟ گفتم : هوا سرده دیگه . گفت : هیچوقت در رو باز نذار . بیا تو هم یه کم بخواب . رفتم و دست بر صورتش کشیدم .شیوا : اه . منو یخ نکن . من تازه گرمم - گرمی کردم . اگه میخوای خودتو گرم کن !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا 2 تا عطسه پشت سر هم کرد و گفت : چقد تندتر سرفه کردم . 2 تا تندتر سرفه کردم . تا یکی سرفه می کنم اون یکی هم دوست داره بیاد !!!

^ دیروز 9:10 عصر - آخرین تغییر : [هما .ص] 2:16 صبح
- نوسازی - نظر
شیوا : توت فرنگی ... توت فرنگی میخوام . مادرش گفت : هنوز نیومده . شیوا : خونه شونه ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا داشت از من گله می کرد . می گفت : من داشتم می رفتم بیرون . بابا گفت یه کم دلم برات تنگ میشه . آدم نارت ( ناراحت ) میشه دیگه . باید زیاد تنگ بشه !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : بابا ! یه فکری اومد تو سرم . یادته من بیرون بودم ماشین به من زد ؟ - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : گیلاس ... گیلاس میخوام . وقتی گیلاس دیدی برام بخر ببینم چه مزه ایه ... عاشقشم !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا جورابشو نشون مادرش داد و گفت : مامان ! یواشکی اینو خراب کردم . حرفشو شنیدم و گفتم : چرا ؟ گفت : آخه نفهمیدم مال خودمه !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

 

از دست اهل خانه عصبانی شدم و گفتم : خدا نصیب نکنه . شیوا لبخندی زد و گفت : خدا جناب گرگا نکنه ... خدا نصیب گرگا نکنه ... خدا نصیب گنده ها نکنه !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

خانمم داره میره کربلا . امروز یه جلسه توجیهی تو مسجد گذاشته بودن . از سرکار اومدم . به شیوا گفتم : مامان کو ؟ گفت : خوابیده . بعد از ظهر میخواد بره " نماز جمعه کربلا " !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

خانم رو به شیوا : تو هم دوست داشتی بری کربلا ؟ شیوا : نه . چون دشمنا هستن . آدمو می کشن . خانم : منم می کشن ؟ شیوا : نه . باید یواشکی کنار دیوار قایم بشی - بدو بدو کنی !!! خانم : کی بهت گفت ؟ شیوا : هیشکی . خودم می دونم . - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا و مادرش داشتن می رفتن بیرون . شیوا : حرزم کو ؟ حرزم کو ؟ آها .... اینو به مامان بگم در بیاره . گفتم : نه . گفت : چونکه می افته دزد می گیره !!!

نوشته شده در  پنج شنبه 93/2/4ساعت  7:52 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]