سفارش تبلیغ
صبا ویژن

                         یا حی

(  حکایت درس دادن شیوا من را ))
شیوا : مثلاتودختری . بگوخانوم معلم! با"بابا"چی می تونیم بکشیم ؟ 
گفتم: من دخترم؟؟؟
گفت:آره.توی بازی.
وقتی وسط درس بابقیه حرف می زدم گفت : بابا!جلوی خانم معلم انقدحرف نزن با یکی.
                                                        اینجاکسی نیست.فقط بچه هادارن درس می خونن.
                                                        بابا!بیادیگه خانوم معلم حواسش-اعصابش خوردمیشه دیگه!!!
^ 22 دقیقه قبل - آخرین تغییر : [شما] 2 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
شیوا:بابا!بگوپروانه چی جوریه؟ باید اول خط بکشی . بعد2 تا بال ...گفتم: من برم ؟گفت:نه.خانوم معلم هنوزبهت درس زیادنداده.هنوززیادنشده. بعد ازمدتی گفت:بگوخانوم معلم می تونم برم خونمون؟ گفتم : می تونم برم خونمون؟گفت: نمیشه.هنوزدرسات زیادنشده.هنوزکمه. بایدبهت ماهی یاد بدم آب هم یاد بدم - نون- بابا ... - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : تو بچه مدرسه ای بایدنقاشی یادت بدم بعد بری !!! - شما (ویرایش | حذف)

آخر شب بود .دنبال غذا می گشت . گفتم:ماست می خوری؟ گفت :نه.حالامسواک زدم !!! ( بهانه آورد ). گفتم: پس چی می خوری؟؟؟گفت: یه چیز دیگه . پلو-پلو !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا:شمااگه دعواکنین من نارت میشم میرم ازاینجا.مادرش گفت:کجامیری؟گفت:میرم بهشت .مادرش پرسید:بهشت چه جوریه؟؟؟ نتونست توصیف کنه . - شما (ویرایش | حذف)

شیوا رو به من : برو مسواک بزن . خمین دندون دندوناتو می خوره ها !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ تلویزیون داشت برف تو شهرهای شمالی رو نشون می داد.شیوا:من برف میخوام باهاش بازی کنم.کجا برم برف بیاد ؟ کجا برفه من برم اونجا ؟؟؟_ صحبت خونه شمال بود.شیوا:بابا!میوه می خری اونجا بذاری(روی درخت)بعد من بکنم بیارم بخوریم ؟ تو بخر بعدش اونجا بذار-همه جابذار-مار نیاد بخوره!من می چینم بعدش میارم شما بخورین.بشوریم بخوریم آخه اونا کثیفن.من یه عالمه میوه میخوام اونجابذارم بخوریم.بچینیم باهمدیگه بخوریم.

^ 48 دقیقه قبل - آخرین تغییر : [ساجده بانو] 27 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
یه درخت نقاشی کرد وگفت:این درخت میوه است همه میوه ها رو در میاره !!! بعدگفت:تو بایدیه عالمه میوه بخری همینجوری که من دوست دارم -اگه داشتم می خوردم بگی " شیوا!نشسته است"!!!__________یه روز از خونه زنگ زد داروخونه و گفت :بابا!من برات آدامس گذاشتم نمی خوری؟گفتم : خودت میخوای بخوری( دلت میخواد؟)گفت:نه.من خوردم.زودبیابخور.یکی می خوره ها ! - شما (ویرایش | حذف)

مادرش داشت می رفت بیرون از خونه . شیوا: مامان! نرو .نمیخوام باباتنها پیش من باشه . تو باید باشی!___________خانم صبح گفت :هرکی زودتر بیدار بشه دست و روشو بشوره بیاد سر سفره من بهش پول میدم . شیوا : من پول ندارم . پول دوست ندارم . بابا به من پول بده ! مامانی ! بابا و مامان پول بدن !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا:بابا!بابایی!من یه بازی دارم ( بازی بلدم ). بذار فکر کنم.آها.رفت و چن تا اسباب بازی آورد ( گربه ) و گفت:تو مامان باش من بچه اش.وسط بازی پریدم که یه جوجه رو بگیرم شیوا هول کرد و گفت:قلبم ترکید ( قلبم پرید ).____ گفتم:اومدی نماز بخونی ؟گفت:نه.حوصله ندارم بخونم . پام دردمی کنه.گفتم : چرا؟گفت:برای اینکه دیشب درس نخوندیم.می خواستم بهت درس بدم تو نیومدی - رفتی کامپیوتر-براهمین پام دردگرفت! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا :بابا!چرا درو باز میذاری مگس زودتر اومد تو - بعدکه دخترا خوابیدن -بابا مامانا نیستن - میاد میشینه روی اونا ... - شما (ویرایش | حذف)

نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/15ساعت  1:39 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]