سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شیوا : من اینقدر لیمو خوردم شکمم مریض شد - گلوم .همه رفت تو گلوم . مامان ! شکمم مریض شد !!!بعد چند تا سرفه کرد . ____________داشتم می رفتم سر کار . شیوا : نرو . آخه آجی و مامان کم اند تو باشی زیادن . اگه آجی و مامان باشن کم اند . اگه تو با اونا باشی زیادن !!!____________شیوا : کاشکی سس نداشتیم . ببخشید ( کاشکی ) داشتیم.
^ 7:21 عصر - آخرین تغییر : [عشق و دوری ♥] 57 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
خانم گفت : به شیوا قرص بده . شیوا : " بتامیان " ؟!! گفتم : منظورت ویتامینه ؟ گفت : آره . ____________داشتم براش قصه می گفتم : من کوچولو بودم . یه روز بی بی ام گفت " محمد ! برو ماست بخر " .شیوا : نه . کوچولو بودی لاک می زدی رو بگو !!! فاطمه : بابا پسر بود . پسرا لاک نمی زنن . شیوا : بابا پسر نیست . باباییه !!! - شما (ویرایش | حذف)

خانم فاطمه رو بغل کرده بود و نوازش می کرد . شیوا از زبان او گفت : خوشگل منی - چاق منی !!! - شما (ویرایش | حذف)

قرص فلافل ها رو آوردم و به خانم گفتم : درست کن . شیوا به من گفت : تو درست کن . تو بیشتر خوب درست می کنی !!!_____________شیوا : چرا باباها به بچه هاشون شیر نمیدن ؟؟؟ فاطمه : چونکه زشته . شیوا : چرا مامان نیستن ؟!! فاطمه : تو که مامن داری میخوای 2 تا داشته باشی ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

خدا براتون نگهشون داره!چه باهوش بنظر میاد باهمین نوشته هاتون آدم کلی مشتاق میشه بااین بچه هم صحبت شه!من خیلی بچه هارو دوست دارم - cano

مادرش داشت می رفت بازار . 2 تا سکه که تازه بهش داده بودم داد به مادرش و گفت : اینا مال تو باشه . دلم برات می سوزه تو میخوای برام چیزی بخری !!!____________شیوا : خوش به حالت همه اش میری کامپیوتر !!! ______________شیوا : بابا ! تو کوچیک بودی قلب مامانت می خوابیدی ؟ گفتم: نه . گفت : چرا ؟ من دیدم قلب مامانت می خوابیدی !!!  ( تو اون موقع کجا بودی ؟؟؟ ) - شما (ویرایش | حذف)
+ تا از سر کار اومدم شیوا شروع کرد به گزارش دادن : بابا ! لیوانم شکست - دیشب . شب صبح بود !!! من نارتم ( ناراحتم ). شیطون گولم زد . گفتم : چرا ؟ چه جوری ؟ گفت : از روی پشتی افتاد . بعد با دستاش صحنه رو نشون داد : این دو تا پشتیه مثلا . من روی پشتی ام مثلا . لیوان دستمه مثلا . بعد پشتی ها از هم باز شد لیوان از دستم رفت هوا افتاد شکست .
^ 6:40 عصر - آخرین تغییر : [cano] 7:37 عصر
- نوسازی - نظر
شیوا : بستنی - بستنی . مادرش گفت : بستنی ندارم . شیوا باز هم غر می زد . مادرش گفت : یعنی چی شبکه پویا اینقدر تبلیغ بستنی می کنه . الان که اینقدر بستنی میخواد تابستون چی کار میخواد بکنه ؟ باید زنگ بزنم اعتراض کنم . شیوا : اگه به اونا بگی بستنی رو تعطیل کنن دیگه بستنی رو نخونن من بازم میگم " بستنی بستنی بستنی بستنی " !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : چقدر صورتت بوی خوب میده . از کی بو گرفتی ؟!!___________ شیوا : مامان ! پیر نشو . پیر نشو . من دوست ندارم یه مامان دیگه بگیرم . تو مهربون تری . ت. مهربون تری مامان !!! ______یه مقوا گذاشت پشتش و گفت : من دارم بال در آوردم . من پروانه ام . نه من فرشته خانومم . بال در آوردم . نگاه کن خوبم بال می زنم . بعد مقوا رو گذاشت پشت من و گفت : تو هم که بال در آوردی بابا.بابا بال بزن !!! - شما (ویرایش | حذف)

یه نقاشی خط خطی کشید و گفت : این گوسفنده . اینم پرهاشه !!! - شما (ویرایش | حذف)

سر سفره گفتم : الهی شکر . گفت : تو چقدر کم سیر میشی ( زود سیر میشی ) !!!___________ شیوا : مسواکم خوشحال شد من مسواک زدم . مهمونا خوشحال شدن من مسواک زدم !!!________________خانم : آشغالو ببر . من نبرم کسی نیست ببره . شیوا : خانوما نباید آشغال جم کن باشن . نباید عاشق آشغال جم باشی . آشغال جم بده !!! - شما (ویرایش | حذف)

فاطمه : شیوا ! بخواب . اگه نخوابی به زنبور میگم تو رو نیش بزنه . شیوا : منم به مار میگم تو رو نیش بزنه !!! ______________ شیوا : من خواهر جونمو دوست ندارم . باهاش قهرم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ فاطمه برای خودش 2 تا کفش خرید . برای اینکه شیوا حسودی نکنه گفت : کفش پارسالم زنگ زده ( زرق و برق فلزیش زنگ زده ) . شیوا : فردا رفتی مدرسه خان معلمت گفت " کی تو رو بیدار کرد " بگو کفشم زنگ زد منو بیدار کرد " !!! 
^ 92/12/2 - آخرین تغییر : [*لوطی*] دیروز 2:19 عصر
- نوسازی - نظر
خانمم دراز کشیده بود و دختر بزرگم براش دم کرده درست کرد . خانمبه فاطمه گفت : وقتی تو بری ( شوهر کنی بری ) کی به من دارو بده ؟ شیوا : من میدم . این داروها بده . من یه داروی دیگه درست می کنم . فاطمه : داروی دیگه ؟ مامانو بکشی ؟ شیوا : نه . خوشمزه . شیرین مثل تو !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : بابا ! بیا درس بخونیم .گفتم : با چی ؟ گفت : با خودمون . اه . یه کاغذی بیار دیگه . یه کم با هم درس خوندیم . شیوا : بسه . آخه حال ندارم . مریسم . آی گردنم خسته شد !!! - شما (ویرایش | حذف)

کاغدی افتاده بود روی زمین . شیوا : من اگه دست بزنم بعد مامان دست بزنه سرما می خوره . دست من سرماخوردگیه !!! - شما (ویرایش | حذف)

یه بار شیوا داشت درس می خوند . گفت : انقد حرف می زنین به من - اگه حرف بزنین خان معلمم دعوا می کنه به من درس نخونم !!! - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : بابا ! اینقدر حرف نزن . دلت برا من نمی سوزه من مریضم برای من " سرلاک " بیاری ؟ همه ش دلش برای من نمی سوزه . بابا همیشه برا خودش خوراکی می خره - پفیلا - چیپس - می خوره !!! دلت برا من نمی سوزه سرلاک بخری . اگه یه بار دیگه اینجور کنی من همه سرلاکاتو می گیرم می خورم می خورم !!!

^ 92/12/2 - آخرین تغییر : [محب الزهراء] دیروز 12:53 عصر
- نوسازی - نظر

 

تو ظرفش پلو و مرغ ریختم . لج کرد که چرا پلو و مرغ رو قاطی کردین . پلوش بده : من پلوی خالی نمیخوام . من مرغ خالی میخوام !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

کف پایش رو به پای من نزدیک کرد و تماس داد و گفت : پای من تو رو دوست داره !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

فرنی روی گاز بود . چشیدمش . شیوا : اگه سرد نباشه زبون تو می میره . باید سرد باشه که آدم نسوزه ! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا دوطرف پیراهنم رو به هم نزدیک کرد و گفت : ببند . زشته جلوی دختر !!! ( با اینکه زیر پوش هم داشتم ) . مادرش گفت : این چیزا رو کی به تو یاد میده ؟ شیوا : خودم از خودم در میارم !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا وقتی شنید مادرش می گفت " سردمه " ( ولی من بخاری رو کم کردم و گفتم لباس بیشتر بپوش ) الکی ادای لرزیدن درآورد و گفت : سردمه . من مریضم . گفتم : الکی میگی . گفت : نه . الکی نمیگم . مریضا باید بلرزن !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

فاطمه : شیوا ! بابا و مامان و تو مال منین . و شیوا رو بوسید . شیوا گفت : نه . همه مال خودمم !!! بچه من میگه " تو مال منی " !!!

نوشته شده در  یکشنبه 92/12/4ساعت  9:46 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]