سفارش تبلیغ
صبا ویژن
موقع خواب بود . شیوا : من با بابا قهرم . به من بی ادبی کرد . مادرش پرسید : چه بی ادبیی به تو کرد ؟ شیوا : منو بغل نمی کنه !!! ( چرا پیش من نخوابیده )
^ 5:9 عصر - آخرین تغییر : [عشق و دوری ♥] 4 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
شیوا با مادرش می خواستن برن تهران . شیوا : تو هم بیا . مگه دلت برا من تنگ نمیه ؟ گفتم : نه . گفت : چرا ؟ مگه من دخترت نیستم ؟ گفتم : یه کوچولو تنگ مشه . ناراحت شد . گفتم : پس چقدر ؟ دستهامو از هم باز کردم و گفتم : اینقد خوبه ؟ گفت : آره . و راضی شد . - شما (ویرایش | حذف)

روز 22 بهمن براش یه بادکنک دوقلو خریدیم . بهش می گفت : آب نبات !!! . شیوا : بابا ! دوستم بادکنک ... نمیگم . دوباره طاقت نیاورد و گفت : بادکنکی که بلام خریده بودی ترکوند . مادرش گفت : من دوباره برای تو و اون می خرم . شیوا : من می خواستم نگردارم بلا خودم . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : میخوای بری سر کار ؟ گفتم : آره . گفت : نرو . دلم بلات تنگ میشه . اگه بری باهات قهر می کنم . ظهر نیا . الان بیا !!! بابا ! نرو دیگه . پیراهنمو در آوردم و گفتم : این لباسم پیش تو باشه . گفت : من این لباس آبیتو نمیخوام . من تو رو میخوام .
^ 5:19 عصر - آخرین تغییر : [تشنه...] 6 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
شیوا : بیا آشپزخونه . من عکس میوه ها رو می بینم دلم آب میشه . انگور قرمز - گلابی سبز - گیلاس صورتی - انار ... گفتم : هر کی می بینه باید دلش آب بشه ؟؟؟ گفت : وقتی این میوه ها رو ندارن باید دلشون آب بشه . وقتی دارن باید نشه !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا : خوش به حال بابا که این همه خوراکی داره . بابا خوراکی ها رو وقتی ما خوابیم یواشکی می خوره !!!   خوش به حال مامان که این همه ظرف و ظروف داره . خوش به حال آجی فاطمه که این همه کتاب داره . خوش به حال من که این همه اسباب بازی دارم !!! - شما (ویرایش | حذف)

خوش به حال بابا که میره سر کار و نماز جمعه منو نمی بره . خوش به حال علیرضا که این همه میره کتابخونه !!! - شما (ویرایش | حذف)

مادر شیوا : پتوهای ما دیگه نازک شده . باید بذاریم کنار . شیوا : میخوای پتوی منو بگیری ؟ همیشه قشنگه !!! مادر: کلفته ؟ شیوا : آره .  تشکم بعضی موقع سرده - بعضی موقع گرمه !!! - شما (ویرایش | حذف)

شیوا: بستنی - بستنی . مادرش گفت : میخواد بقیه دندوناش خراب بشه . یه بار برف خورد دندونش خراب شد . شیوا : اگه برف تموم شد - بستنی گرم شد من می خورم . من بستنی گرم می خورم . مامان ! چرا بستنی گرم نداریم ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

مسباک = مسواک . - شما (ویرایش | حذف)

نظر

+ شیوا : صبح ها دندونم درد می گیره شب گوشم - روزها همه بدنم !!!بابایی ! گوشم درد می کنه و گردن - تکون می خوره . آی . درد می کنه . نمی تونم بخوابم . اصن نمی تونم یه غذا ... گوش نمیذاره . میگه " من نمیخوام هم مسباک بزنی هم بخوابی هم آب بخوری . به من میگه هر روز !!!نمیخواد هر کاری بکنم . تکون تکون می خوره . خسته شدم از گوشم

^ 5:38 عصر - آخرین تغییر : [عشق و دوری ♥] 12 دقیقه قبل
- نوسازی - نظر
شیوا : درس نخوندیم . درس من حروم شد . درس منو حروم کردی !!! گفتم : ولی من درسامو خوندم . گفت : ولی به من یاد ندادی . - شما (ویرایش | حذف)

 

صبح با گریه از خواب بیدار شد . بغلش کردم و گفتم : چی شده ؟ گفت : خواب ترسناک دیدم . گفتم : چی ؟ گفت : خواب دیدم بابا منو دعوا کرد !!! یه خواب دیگه هم دیدم " مامان و فاطمه منو دعوا کردن " . یه خواب خوب هم دیدم . خواب دیدم فرشته منو بردن تو باغ . خواب دیدم رفتم بهشت . - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا : غذا زیاد خوردم شکمم بومبلوک شد . گفتم : بسم الله گفتی ؟ گفت : آره . بسم الله . گفتم : آدم باید بسم الله بگه و شکر کنه . گفت : خدا ! دستت درد نکنه !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

شیوا - آخر شب : من از حرف خودم خوابم نمی بره !!! هی حرف می زنم حرف می زنم حرف می زنم !!! هی حرف می زنی به من . چه ربطی داره به من ؟!! - شما (ویرایش | حذف)

 

داشتم اذکار قبل از خواب رو می خوندم . گفتم : تو هم بخون . شیوا : کوچولوها وقتی بزرگ شدن باید بخونن . هر وقت کوچیکن نباید بخونن چونکه یاد نگرفتن !!! - شما (ویرایش | حذف)

 

سلام بر دکتر   سلامتر بر شیوا   - ذره بین زنده

 

سلام بر ذره بین ذره پرور .


نوشته شده در  پنج شنبه 92/12/1ساعت  10:59 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]