سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رفتیم خونه ی یکی از دوستامون که تازه بچه دار شده بود . شیوا رو هم بردیم . وقتی برگشتیم خواهرش ازش پرسید    : نی نی دیدی ؟ خوشگل بود ؟ شیوا : آره . از دنیا بود . دنیا اومده بود . چشم واقعی داشت !!!!!!!!!!

دوشنبه 16/11/91 3:16 عصر - آخرین تغییر : [cactus] دوشنبه 16/11/91 11:27 عصر

بی سر و سامان، irit، صادق S&N 0511، بهدونهتنهایی شبانه،  sajede، n0ob silor

اووووووووووووووووووووکی... فکر کرده این همون عروسکه که روش آنروید ریختند حالا چشمام واقعی به نظر میرسه - cactus

آقای بالتازار حالا نوبت منه... محمد اومد دید داریم با بخاری گازی ور میریم میگه چی شده.. بابام میگه نمی دونم درست نصب شده یا گاز ازش نشد میکنه... محمد گفت بابا بزرگ من که به درد نمی خورم . شب تو این اطاق می خوابم اگر مردم یعنی گاز نشد کرده اگر نه که یعنی سالمه - cactus

شیوا ازم خواست که براش قصه بگم . گفتم : یه موش صحرا بود تو آفتاب دراز کشیده بود ... شیوا : صدای کلاغ اومد ؟ صدای خورشید میومد ؟!! صدای آفتاب ؟!! گفتم : خورشید که صدا نداره ! شیوا : چی داره ؟ گفتم : نور و گرما .

دکتر براش از قُصه بگو... بگو که یه روز یه رئیس جمهور بود.... یه روز خوب بود.... یا حد اقل یه روز ما فکر می کردیم خوبه... بعد کم کم بد شد.. یا ما کم کم فهمی دیم که بده............. بگو بهش بزار بدونه رئیس جمهور این دوره کشورش کی بوده. - cactus 

شیوا و دوستش می چرخیدن و می گفتن : چرخ و فرنگ . چرخ و فرنگ !!!__________________________ مهمون داشتیم . سر سفره ی شام وقتی غذا ( املت )رو کشیدن . شیوا به رو دراز کشید کنار و سفره و پاهاشو می کوبید و می گفت: برامن زیاد ریختی ( کم ریختی )!!! . بشقابمو باهاش عوض کردم . راضی شد و اومد سر سفره .

 


نوشته شده در  جمعه 92/9/29ساعت  11:33 عصر  توسط شیوای بابا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
***
***
//
*
*
*
*
***
*
*
*
[عناوین آرشیوشده]